شعری از هانیه محمدی رودپشت
پنجره با قدمت شوق تماشا دارد
قدمت روی سر کوچهء ما جادارد
گام تو هول عظیمی به درختان داده
برگِ زیر قدمت بوسه تمنا دارد
آهوی پای تو می اید و دل با نازش،
شوق همراه شدن تا ته صحرا دارد
بسکه زیبایی تو مسئله ای بی نقص است
چشم از روی حسادت تب حاشا دارد
پشت این پنجره یک شهر به دنبال تواَند
سرِ تو این دل من با همه دعوا دارد
باز سردم شدو رویای تورا هاکردم
تن من در بغل امن تو گرما دارد
ای که از کوچه ی تنهایی من میگذری
خبرت هست نگاهم به تو معنا دارد؟
عشق با هرنفست ریشه دواندست به دل
زندگی با تو فقط میل به فردا دارد.
هانیه محمدی