شعری از محمّد معروفی
خورشید را ببین که چهسان خونجگر شده
نورش ز جور ابر سیه مستتر شده
دریا که بازماندهی خوشنام ابر بود
درلابهلای ظلم و ستم غوطهور شده
کوهی که در برابر طوفان شکوه داشت
در هم شکست و لعبتک کوزهگر شده
دزدی که نطفهاش سر بازار بسته شد
در ازدحام مسجدیان معتبر شده
شیخی که با دهان مِیآلوده خطبه خواند
گفت از چه رو نصایح من بیاثر شده؟!!
باید به حال مردم این شهر گریه کرد
این مردمان از دو جهان بیخبر شده
ای بیبصیرتی که ز تاریخ غافلی
زخم شهید کربوبلا تازهتر شده
بشناس کیمیاگر دزد زمانه را
بنگر که خشت خانهی او سیم و زر شده
اشک پرآه و جاری تمساح را مَبین
با لطف تُف منافق دون دیده تَر شده
کس نیست تا بگویدم ای کشتزار غم
ای شاعری که قافیههایت هدر شده
حق روشن است داد و فغان احتیاج نیست
یاسین مخوان به گوش یزیدان کر شده
#محمد_معروفی