ﺳﻪشنبه, 13 آذر,1403 |

آسیمه

| 1109 | 0

شعری از امیرعباس قبادی

در باورم نمی گنجد یا باورش ندارم من؟
مخلوق خالقی یا نه محصول انفجارم من!؟

 

روزی به ارث خواهم برد پاییز عمر را اما
از زندگی چه می خواهم حالا که در بهارم من

 

خوردیم از آنچه پیش از ما یک عده کاشتند اما
پایان این تسلسل چیست تا دانه ای بکارم من

 

سرباز خسته ای در من می پرسد آخر این جنگ
مقهور سرنوشتم یا بر گرده اش سوارم من

 

نه می روم نه می مانم نه ساکتم نه می خوانم
اصلا چرا نمی دانم این قدر بی قرارم من

 

ذهنی ملول و مملو از انگاره های نامفهوم
ذهنی پر از سوالات ممنوعِ ناگوارم من

 

مانند برهه ی گنگی از بینهایت تاریخ
یا غار سرد و تاریکی در پشت آبشارم من

 

آنسوی ابرها هر شب دنبال شانه ی امنی
می گردم و نمی یابم تا اندکی ببارم من

 

سیاره ای پریشان که بعد از هزاره ها یک شب
در جستجوی خوشبختی خارج شد از مدارم من

 

تن می دهم به نابودی تا رستگارتر باشم
از من فرار کن زیرا یک جوخه انتحارم من

Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.