شعری از سعید بابائی
					کافیست غصه، غصه ی بیهوده خوردنم 
شادم که ذره ذره پذیرای مردنم 
 
در وسع مرگ نیست که پایان دهد مرا 
یک جرعه از محبتم و جاودان منم
 
در های و هوی تیرگی خاک نیستم 
در زیر خاک از چه کنم باک؟ روشنم
 
از من مخواه شرح دهم درد و رنج را 
با این زبان گنگ و پریشان و الکنم 
 
اما تو باز پرسشی و این جواب من
از جنس داستان شغاد و تهمتنم 
 
یا شاید آن پرنده ی بی آشیانه ام
تنها به قصد دیدن تو بال می زنم
 
من زنده مانده ام به تمنای وصل تو
شاید که شادمان شوی از باز دیدنم
 
سعید بابایی