آیینهی قدّی
|
969 |
0
شعری از عمادالدین ربانی
وقتی گریست، بغض خداوند هم شکست
با آب چشم، روزهی اهل حرم شکست
آیینهی کشیده قدش را شکسته دید
آهی کشید و گفت؛ جوانم قدم شکست
ای عشق! جُرم آینه جز عاشقی چه بود؟
تا زد به سینه سنگ تو را، لاجرم شکست
دشمن حسین(ع) را به عزای پسر نشاند
آه ای حبیب حرمت آن محترم، شکست
خون میگریست راوی و خون شد مرکّبش
وقتی نوشت مقتل او را، قلم شکست
از کوفیان نبود کسی، جز خدایشان
پیمان شکست و عهد شکست و قسم شکست
با این وجد، فاتح میدان عشق کیست؟
دیدند دشمنان خدا، پشت هم شکست
عمادالدین ربانی