پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

دروازه

| 866 | 0

شعری از سعید بابائی

در پشت آن دروازه ی قلب شلوغت

وابسته ام کردی به احساس دروغت

 

تنهایی ام را پس بده، تنهایی ام را

وقتی که خلوت شد سر گرم و شلوغت!

 

ای غنچه ی سربسته ی من، کاش باشم

در روز شرم خنده ی سرخ بلوغت

 

جان سحرخیزان عالم را گرفته است

آن دلربایی های از روی نبوغت

 

خورشید می مانم که روشن باشد ای ماه

تاریکی شب های عالم از فروغت!

Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.