شعری از دفتر شعر شهرستان ادب
چشمها به جاده مات، بلکه سر رسد سوار
رخ نشان نمیدهد باز هم شبیه پار
کهتران سیه به بر لیک تشنۀ خبر
مهتران نشستهاند داغدار و سوگوار
ناگزیر و بسته است، خسته و شکسته است
دستهای زیر سنگ، دوشهای زیر بار
پاوه گرم بوی او، سر به راه خوی او
صبر سرکشش شده است کوههای استوار
گرگ و میش فتنهگون، ما زبون و سرنگون
مانده او ولی هنوز، ایستاده در غبار