شعری از دبیر آفتابگردان ها
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شستوشو شده و پاک بیشمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده میشود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینهزنان گرم قلقل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پروخالی که میشود
هر بار گفتهام نکند چای آخر است
میثم داودی
دوره اول آفتابگردان ها
ما همه آفتابگردانیم