پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

محبت

وقتی محبت را در اینجا باب کردی

با هر قدم ،این خانه را بی تاب کردی

لیوان آب ،از دست هایت بر زمین خورد

گلهای خشک فرش را سیراب کردی

آنقدر در آیینه ها مبهوت ماندی 

تا در نگاهم عشق را جذاب کردی

می سوزد او ،تا چشم تو روشن بماند

این شمع را با هر نگاهت آب کردی

یک شب تو در آغوش من خوابیدی و بعد

شب های من را بعد از آن بی خواب کردی

 

زینب زمانی


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

07 مرداد 1397 1213 0 3.67

دختر

رسیده فصل گل، شکر خدا برگ و بر آوردم

بهاری در وجودم تازه شد شعر تر آوردم

تنم از زندگی پر شد ، جوانه داد اندامم

و بعد از ماه ها از باغ خود یک دختر آوردم

چنان پر کرده از مهر خودش روز و شب من را

که ایمان بر فداکاری و مهر مادر آوردم

شبی که دخترم بیمار بود و ناله سر می داد

سر از چین و چروک صورت مادر در آوردم

خدا را شکر می گویم که بعد از سالها حسرت

از آن خشکی از آن بی برگ و باری ها بر آوردم

 

زینب زمانی


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

06 مرداد 1397 1256 0 5
صفحه 2 از 2ابتدا   1  [2]  انتها