پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

آسمان بی پناه (حادثه جانسوز سقوط هواپیما)

تا قطاری پر از مسافر شب، زیر باران به راه می‌افتد
سوزن از دست‌های سوزن‌بان، توی انبار کاه می‌افتد

 

فارغ از حرص و جوش سوزن‌‌بان، حال اهل قطار آرام است
یک ستاره که خسته راه است، هی سرش روی ماه می‌افتد

 

سال‌ها این قطار می‌آمد، بی‌خبر از مسیر و سوزن‌بان
قصه پیچیده از قضا اینبار اتفاقی سیاه می‌افتد

 

سوزن از دست‌های سوزن‌بان، آتش اما به جان او افتاد
خانه لرزید و دیگران گفتند، شک به قلب سپاه می‌افتد

 

عمری از خود مدام پرسیدیم، پسرش را پدر چرا نشناخت؟
رستم اما هنوز می‌گرید، تکیه از تکیه‌گاه می‌افتد

 

با توام ای سیاه پوشیده، سوزنت را دوباره پیدا کن
داغمان تازه شد ولی بی تو، آسمان بی‌پناه می‌افتد


افشار جابری | دوره هفتم آفتابگردان ها

02 بهمن 1398 1015 0 4

زیرا تو

از امتداد غروب ستاره ها تا تو

چه دردها که ندارند نسبتی با تو

 

چقدر روز سیاهم بلندتر شده است

چقدر فاصله افتاده بین من تا تو

 

من و تو دور شدیم از هم و نفهمیدیم

که سرنوشت به دنبال کیست، من یا تو؟

 

چنان شکسته‌پرم من که کاش هیچ‌کسی

در آسمان خیالم نبود حتی تو

 

به کیمیای محبت من و تو ما نشدیم

ولی بگو که بنامند ما دوتا را تو

 

تو مثل میوه و من مثل شاخه‌ای خشکم

مرا وجود خودم می‌شکست و حالا تو

 

نه مرده‌ام نه دمی زنده‌ام، نپرس چرا

جواب من فقط این جمله است زیرا تو...


افشار جابری | دوره هفتم آفتابگردان ها

03 خرداد 1398 1066 0 4.17