پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

دوستت دارم...

«دریاچه»

دوستت دارم

و از تمام حرف ها

صدا ها

واژه ها

جاری ام

چنان چون دریاچه ای

که در کوهستانی گرفتار شده

و از روزنه ای محال

خودش را

به دره پرتاب میکند...


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 دی 1397 1024 0

یک نفر می آید..

آنقدر کوچک می شوی گاهی

آنقدر کوچک که در بلندترین برج ابر می ایستم

و تو را با دو قطره جشن می گیرم

چیزی یادم می آید

مثل شب های بارانی ایستگاه قطار

مثل شب های سپیدِ برفی

جمعه های سیب سرخ

در کنار راه های آهن

با لباس نیلی

به نشانی جنگل مرگ

یک نفر از جنگل مرگ می آید

از قلب گرفته ی زمین

از عمق گل محمدی

لای چشم های در هم رفته ی آب

مثل ظهر خلوت مرداد

یک نفر می آید...

"اولین شعر"


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

09 مرداد 1397 964 0 5

پنجره

به یک پنجره

نیاز داشتم

تا به تو بگویم:

"دوستت دارم"

افسوس

که پنجره

با مشت تو شکسته بود...


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

09 مرداد 1397 992 0 5

باد

از زیتون زاران سبز

با پرچمی از گیسوان سپید

در هجوم حمله ی وحشیانه ی باد به یک طرف

به سمت ات می آیم

در دستانم انار

در قلبم

گنجشک ها بالا و پایین می پرند

و تو

به همان سو می روی

که باد می وزد...


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

09 مرداد 1397 869 0