دومين اردوي آموزشي بانوان دوره ششم آفتابگردانها همزمان با اردوي آموزشي دوره تكميلي بانوان آفتابگردانها از تاريخ 25 تا28 مرداد ماه در مجتمع آدينه ي تهران برگزار شد.
اگرچه در اسم اردو ها پسوند آموزشي قرار دارد اما نفس اردو، خواه ناخواه تفريحي ست.
اين اردو نيز، اگرچه خيلي زودتر از آنچه كه فكرش را ميكرديم به پايان رسيد، مثل همه ي اردوها خاطرات خوشي را براي شركت كنندگانش رقم زد.
در ادامه به شرح و تفصيل اتفاقاتي كه در حاشيه ي اردو رقم خورد ميپردازيم:
1.اتاق شخصي سي و پنج نفره
به جز اردوي زنجان، هميشه محل اسكان آفتابگردانها اتاقهاي چهار تا هشت نفره بود و اگرچه مهماني رفتن شبانه بين بچه ها رواج داشت اما بچه ها اغلب در فضاي كلاسها و رستوران و... يكديگر را ميديدند.
اين بار اما به خاطر برگزاري اردوي ديگري كه همزمان با اردوي آفتابگردانها در مجموعه آدينه برگزار ميشد، اتاق تكميلي ها و ششمي ها يك سالن بزرگ با تخت هاي دو طبقه بود و همين امر باعث ارتباط بيشتر آفتابگردانها با يكديگر شد.
هرچند هماهنگ شدن همه ي افراد باهم قدري مشكل بود و مثلا درست زماني كه در يك طرف اتاق، كسي از سردرد خوابش نميبرد و ميخواست برق خاموش باشد، در طرف ديگر، كسي ميخواست لوازمش را در چمدان مرتب كند و نياز به روشنايي داشت و روي يكي از تخت ها دو سه نفر مشغول سرودن شعر بودند و آن طرف تر، يك جمع مشغول شنيدن اشعار يكديگر...و بعضا يك گروه هم وسط اتاق نشسته بودند و مطالب پزشكي و درماني را با سرعتي فوق سرعت نور، دنبال ميكردند.
اما با اين حال همه ي آفتابگردانها نهايت تلاش خود را براي آسايش حال دوستانشان به خرج دادند و خاطرات خوشي را براي يكديگر رقم زدند و اين هم اتاقي سي و پنج شش نفره باوجود تمام سختي ها و ناهماهنگي هاي بين فردي اش، همدلي ها و و شناخت ها و رفاقت ها را بيشتر از قبل كرد.
2.سينماي خانگي
شهرستان ادب براي همه ي آفتابگردانها حكم خانه را دارد و آفتابگردانها همان قدر در شهرستان ادب و اردوهايش احساس راحتي ميكنند كه در خانه خودشان...
حالا تصور كنيد اين خانواده ي بزرگ باهم به تماشاي يك فيلم سينمايي عالي با ژانر اجتماعي و انقلابي بنشيند. بدون شك اين اتفاق يكي از جذاب ترين و خاطره انگيز ترين اتفاقات اردو بود. ماجراي نيمروز فيلمي بود كه اين سعادت را پيدا كرد كه مورد تماشاي بخشي از خانواده ي بزرگ شهرستان ادب قرار بگيرد. اگرچه اين فيلم براي اغلب آفتابگردانها تكراري بود اما تكرارش خالي از لطف نبود و به قول شاعران قند مكرر بود.
3.كودتاچي! تولدت مبارك...
شايد آدم وقتي ببيند كه روز تولدش افتاده وسط اردو، در نگاه اول كمي بغض كند و ناراحت شود از اين كه نميتواند روز تولدش را در كنار خانواده اش بگذراند، غافل از اين كه یادش باشد دوستاني دارد بهتر از برگ درخت كه ميخواهند يك شب زودتر برايش جشن تولد بگيرند.
شرح هيجان هماهنگ كردن سي و پنج نفر براي اين كه سكوت را رعايت كنند تا نقشه لو نرود و همچنين تهيه ي كيك تولد و روشن كردن شمع و از همه مهم تر پيچاندن مولود مبارك به هيچ وجه در اين مجال نميگنجد اما سرآخر همه ي اين تلاش ها و هيجان ها به خاطره اي خوش در دل همه ي آفتابگردانها تبديل شد.
"كودتاچي تولد مبارك!" پيشنهاد دوستان خانم زهرا عليشاهي از اعضاي دوره تكميلي آفتابگردانها كه تاريخ تولدش درست مصادف با كودتاي 28 مرداد است، بود براي نوشتن روي كيك تولدش.
ما نيز يك بار ديگر تولد ايشان را تبريك ميگوييم و برايشان عمري با عزت و زيستي شاعرانه آرزومنديم.
4. ديدار دلفينها با شاعران
يكي از حواشي اين اردو، رفتن به دلفيناريوم و پارك دلفينها بود كه فضاي شاد و پرنشاطي داشت و باعث شد آفتابگردانها اوقات خوشي را در كنار يكديگر تجربه كنند.
بعد از اين ديدار، تقريبا همه ي آفتابگردانها به اين دو برداشت رسيده بودند:
يكي ديدن عظمت خدا در خلقت دلفين ها و تحسين كردن قدرت پروردگار بود.
و ديگري ديدن غمي بود كه پشت حركات اكرباتيك و خنده آور دلفينها پنهان شده بود.
دلفين ها حيوانات دريا هستند و هرگونه زندگي در استخر ها باعث محدود كردن و منحرف كردن آنها از مسير حقيقي و طبيعي زندگيشان است و دل هيچ شاعري ياراي ديدن اين غم بزرگ را ندارد.
5.معراج الشهداء و ما ادراك ما معراج الشهداء
به جرأت ميتوانم بگويم اوج اين اردو از مجموعه اردوهاي آفتابگردانها، زيارت شاعران آفتابگردان از شهداي تازه تفحص شده ي معراج الشهداء بود.
براي بسياري از آفتابگردانها قابل باور نبود كه بتوانند آن تعداد شهيد را از فاصله اي به اين نزديكي ببينند و بتوانند آنها را زيارت كنند و با آنها درددل كنند.
و شعر خواندن در آن مكان نوراني به قدري شيرين و غير قابل وصف بود كه در بيان نميگنجد.
خيلي از شاعران بعد از شعرخواني از حس و حالشان و اين كه چقدر پشت تريبون هول شده بودند و اشكهايشان را به زور پشت پلك ها نگه داشته بودند ميگفتند و گريه ميكردند.
قرائت شعر خانم پروانه نجاتي توسط يك دختر بچه ي هفت هشت ساله، در معراج الشهداء هم به قول خانم مجري بهجت معنوي را براي محفل به ارمغان آورد.
آن شب به يقين بهترين شب اين اردو بود.
6. صله حق كساني ست كه شعر نخوانده اند!!
بعد از شب شعر معراج الشهداء، مقداري از تربت شهداي تفحص شده در اختيار مسئولين اجرايي اردوي آفتابگردانها قرار گرفت تا به عنوان صله به كساني كه به دليل ضيق وقت نتوانسته بودند در معراج شعر بخوانند، داده شود.
و حالا نوبت حسرت خوردن كساني بود كه در آن محفل شعر خوانده بودند.
البته كرامت شهدا بيشتر از آن بود كه شاعران را دست خالي برگردانند و در پايان به همه ي شاعران قسمتي از كفن متبرك و مطهرشان را هديه دادند.
7.به پايان آمد اين اردو حكايت همچنان باقي ست
دردناك ترين قسمت هر سفري پايان آن سفر است. اردوي دوم دوره ششم و اردوي دوره ي تكميلي هم به هرحال باهمه ي خوبي ها و بدي هايش به پايان رسيد اما هنوز صداي شعرخواندن آفتابگردانها از پنجره هاي مجتمع آدينه به گوش ميرسد...