از کشته اش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
دل های ما مُلک او شد، جان های ما سرزمینش
این سرزمین بهار است، اینجا زمستان ندارد
ما التیام از که جوییم؟ ما از که مرهم بخواهیم؟
جز روضه فاطمیه، این درد درمان ندارد
ای اکبر ارباً ارباً! ای دست عباسگونه!
حزنی که در رفتن توست، صد بیت الاحزان ندارد
صدها سلیمانی اینجا، می جوشد از خون پاکت
دشمن چرا فکر کرده ست خون تو تاوان ندارد؟
ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشان های دردیم
ایمن نباشد ازین خشم، هرکس که ایمان ندارد
ریحانه کاردانی
خون ابوالمهدی امروز آمیخت با خون سردار
یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ندارد