نقد مکتوب شعر حمید روشنایی
شاعر: حمید روشنایی
12 آذر 1396
17:34 |
0 نظر |
1177 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
مجرمم چون به وفاداری تو دل بستم
جرمم این است که در کشتن خود همدستم
من همان شیشۀ عطرم که به دیوار زدی
قلبم این بار ترک خورد ولی نشکستم
بار دیگر بزن و بشکن و آزادم کن
من همان رایحۀ گمشدۀ سرمستم
تو اگر حوصلۀ شعر نداری، باشد
من ولی قافیۀ شعر نگاهت هستم
دیشب از هر غزلم شعر سپیدی سر زد
از همان لحظه به تاریخ غزل پیوستم
نقد:
به راستی ما از شعر چه میخواهیم؟ آیا جز ابراز عاطفه و اندیشه، و کمی غافلگیری و البتّه انتقال اندیشه؟ شاعر در این شعر تا اندازة قابل توجّهی به این مهم دست یافته است و مطلع این غزل کوتاه، با همة آنچه بیان کردم همراه است، یعنی همان عاطفی سخن گفتن و همان غافلگیری و به اصطلاح ضربه زدن و همان انتقال اندیشه.
این نشان میدهد شاعر کارش را بلد است؛ گیرم بعضی جاها اشتباهاتی هم مرتکب شده است که از جوانی است و او اگر ممارست در شعر را جدّی بگیرد و بر دانش و مطالعهاش بیفزاید، در اندک زمانی شاعری بزرگ خواهد شد بیتردید.
امّا از اینها گذشته، خطاهای کوچک شاعر در کجاهاست و ناشی از چیست؟
من این شاعر را به خاطر مطلع زیبای غزل میستایم و اگر همة مشکلات این شعر را نادیده بگیرم، به این مطلع زیبا میارزد. امّا وقتی فکر میکنم این شعر با این مطلع زیبا میتوانست خیلی زیباتر باشد، به خودم میگویم بد نیست چند کلامی با شاعر آن، در میان بگذارم.
بیت دوم نمادی از شعر مکتب وقوع است. شاعر به جای اینکه دائم معشوق را ستایش کند، او را نهیب میزند و خودش را بالا میبرد: من آن شیشة عطرم که تو قدرم را ندانستی. و این دقیقاً مصداق
مکتب واسوخت یا همان مکتب وقوع است و سرآغازش وحشی بافقی، شاعر یزدی است.
روی این بیت هم ایرادی نمیبینم و زیباست و خوش نشسته و گیر ندارد و کلمات همدیگر را پوشش میدهند و از هم حمایت میکنند. پیوندهای خوبی برقرار شده است بین شیشه عطر و شکستن، و دیوار و ترک خوردن. حتّی ترک خوردن بین دیوار و شیشه مشترک است.
بیت سوم تأکیدی است بر بیت دوم که کار را تمام کن و آزادم کن امّا در مصراع دوم، این حمایت و پشتیبانی کلمات از هم را نمیبینیم: «من همان رایحة گمشدة سرمستم». رایحة گمشده چیست؟ رایحة سرمست چیست؟ به نظر میرسد شاعر اینجا قافیهزده شده است. این مصراع را فقط برای قافیه آورده است و از قضا در آن، دست خودش ر ا رو کرده است.
تنها ارتباط کلامی این مصراع با مصراع اوّل در لفظ رایحه است و دیگر هیچ، امّا صفتهای گمشده و سرمست، هیچکدام رایحه را پوشش معنایی نمیدهند.
بیت چهارم، آه و افسوس منتقد را بلند میکند که چرا راهت را ادامه ندادی شاعر؟! چرا برگشتی؟ و این برگشت آنچنان که از قراین و شواهد برمیآید، آگاهانه نبوده است.
وقتی میگوییم آگاهانه نبوده است، یعنی باید نشانههایی از بخشش یا برگشت یا حتّی پشیمانی و یا چیزی شبیه به این در غزل به مخاطب نشان داده میشد، مثلاً با این همه آزاری که به من میدهی، چه کنم که نمیتوانم دل از تو بردارم و...
امّا شاعر چه کرده است؟ بدون مقدّمه و بدون هیچ نشانة کلامی و معنایی، ناگهان سیر غزل عوض میشود و شاعر ناگهان میشود قافیة شعر نگاه او!
امّا شاعر در بیت آخر، شعر سپید و غزل و همه را به هم پیچاند که چه بگوید؟ که به تاریخ غزل پیوسته است؟
از نظر ساختار، این شعر جدای از دو بخشی بودنش، پایانبندی خوبی ندارد و با کلّیات شعر هماهنگ نیست. پس خوب است به یک پایانبندی غافلگیرکننده و ضربهزننده فکر شود.
پیشنهاد میشود شاعر برای شعرهایش یکجور طرح اوّلیه یا پیرنگ در نظر بگیرد و یکجور نقشة راه که از کجا شروع کند و به کجا برسد. ممکن است گفته شود این که دیگر شعر نیست! میشود ساختگی، تصنّعی، امّا من معتقدم کسانی که در ابتدای راهند باید چنین نقشهای ترسیم کنند و در آینده که پرتجربه شدند این ترسیم و طرّاحی اوّلیه، ناخودآگاه و در همان بدو الهام شعر، شکل خواهد گرفت.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.