یکشنبه, 04 آذر,1403 |

نقد مکتوب شعر سید مهدی حسن زاده

شاعر: سید مهدی حسن زلده

20 آبان 1397 18:51 | 0 نظر | 598 بازدید | امتیاز: با 0 رای

گفتمش خیره به من باش گناهش با من
شرح و تفسیر و حواشی نگاهش با من

در رخت تیر و کماندار و کمان داری که!
جنگ را یکسره کن خون سپاهش با من

با پر کاه نکرده به خدا طوفان نیز...
آنچه کرده‌ست همین سردی آهش با من

نسبت زخم و نمک بود، از آن گوشة چشم
نظر بانمک گاه به گاهش با من

می‌توان خواند بر این کاغذ موهای سپید
آنچه کرده‌ست دو تا چشم سیاهش با من

گفتمش وعدة دیدار دروغینم ده
دیدة تا به ابد چشم به راهش با من

گفت یوسف نشده قصد زلیخا داری
یوسفی باش، نجات از ته چاهش با من

 

نقد:

شاید شما هم مانند من بارها نهیب منتقدان ادبی را دربارة اهمیت «زبان سالم» در شعر شنیده‌اید. امّا راستی معیار سلامت زبان چیست و هنگامی که از زبان سالم در شعر سخن گفته می‌شود، منظور دقیقاً چیست؟ پیش از پاسخ دادن به این پرسش، بگذارید عرض کنم که هرچه دربارة اهمّیت زبان و نقش آن در توفیق شعر سخن بگوییم، کم گفته‌ایم. شعر، منشوری از ارکان زیبایی‌بخش و لازم است که همة اجزای آن (اگر به اندازه و متعادل در جای خود قرار گیرند) در تعامل با یکدیگر به یک اندازه اهمّیت می‌یابند. درست است که خمیره و مایة اصلی شعر، بنا بر رأی منطقیان، تخیّل است؛ امّا اهمّیت بستری که خیال شاعرانه در قالب آن بیان می‌شود، دست کمی از اهمیت تخیّل ندارد. یکی از بهترین تعریف‌ها برای شعر، این تعریف دکتر شفیعی کدکنی است: «گره‌خوردگی عاطفی اندیشه و خیال در زبانی فشرده و آهنگین». اهمّیت زبان شعر تا آنجاست که تأویل‌پذیری شعر و بسیاری از آرایه‌های زینت‌بخش آن منوط به زبان است و همة ارکان دیگر شعر به واسطة آن امکان ظهور می‌یابند؛ آن‌قدر که حتّی برخی از صاحب‌نظران، ترجمة شعر را کاری بیهوده و حتّی غیر ممکن دانسته‌اند. همة این حرف‌ها به ما گوشزد می‌کند که زبان چه نقش عظیمی در ساخته شدن شعر خوب و در موفّقیت شعر ایفا می‌کند و بر همین مبنا کسب آگاهی در مورد زبان شایسته و وسواس داشتن در حدود بایستگی‌های زبان، برای شاعر از اهمّ واجبات است.

حالا بیایید برگردیم و پرسش نخست را مرور کنیم و چند سؤال تازه بپرسیم؛ آیا آرکائیک بودن (کهن‌گرا بودن) زبان شعر، ضعف است؟ آیا محاوره و کوچه‌بازاری بودن زبان یک شعر، قطعاً آن را نازل و بی‌اهمّیت می‌کند؟ مطلقاً نه! من به جِد از دوستان شاعرم خواهش می‌کنم که به سخنان آن دسته از منتقدانی که با پاسخ مثبت به دو پرسش اخیر، از شعری انتقاد می‌کنند، بی‌توجّه باشند. ببینید دوستان من! شعر فارسی، دوران‌های زبانیِ متعدّدی را از سر گذرانده است. هر کدام از آن دوره‌ها دایره‌ای از واژگان را به گنجینة زبان و ادب فارسی افزوده‌اند و امکانی به امکانات شاعر امروز اضافه کرده‌اند. چه بسا شعرهای معاصری که با قوّت و اعتلای قابل قبولی با مختصات سبک خراسانی عرضه می‌شوند. چه بسیار شعرهای امروزی پرمایه‌ای که با الهام از میراث سبک عراقی، با نمونه‌های عالی آن سبک برابری می‌کنند. کم نیستند ترانه‌های صمیمی‌ای که با غیر رسمی‌ترین واژه‌های خیابان، هنری‌ترین محصول ادبی را پیش چشم مخاطب می‌گذارند. همة این‌ها که گفتم، در نظر من ارجمند و قابل قبول است. تنها چیزی که به نظر من می‌تواند زبان یک شعر را سزاوار گلایه کند، به هم خوردن تناسب در گونه‌شناسی واژگان است. یعنی چه؟ یعنی این‌که به نظرم نه فقط من، بلکه صاحب هر سلیقة عامی هم هنگامی که دو واژه از بافتِ دو دوران گوناگون را در کنار هم در یک شعر بشنود، احساس خواهد کرد که در زبان آن شعر، چیزکی سر جای خود نیست.

در اینجا ما با یک غزل دیالوگی (گفتگومحور) زیبا از آقای سیّدمهدی حسن‌زاده روبه‌روییم. شعر گفتگومحور در تاریخ شعر فارسی کم‌سابقه نیست و نمونه‌های خوبی از آن را می‌توانیم در غزل‌های سعدی و حافظ و مولوی و دیگر بزرگان شعر فارسی رصد کنیم. به نظرم اینکه شاعر این غزل، سراسر غزلش را به «گفتم»های خود اختصاص داده و «گفتِ» معشوق را به عنوانِ شعبدة خیره کنندة آخرین بیت در آستین نگه‌داشته، از ذکاوت شاعر حکایت دارد. به این ترتیب، در این غزل، شاعر، مخاطب را با ترفندی از جنس ضربة پایانی رباعی بدرقه می‌کند؛ ایده‌ای کارآمد برای پایان‌بندی آبرومند این غزل که نمک فنّی دلچسبی به شعر خوب شاعر افزوده است. من این غزل زیبا و دلنشین را بسیار زمزمه‌پذیر و دوست‌داشتنی یافتم و آن را تحسین می‌کنم امّا چند گلایه هم از آن دارم. همة این گلایه‌ها هم از قضا به همین مبحث «زبان» برمی‌گردد. مهم‌ترینِ این گلایه‌ها همان چیزی است که سخنم را با آن آغاز کردم؛ سلامت گونه‌شناختی زبان. نمی‌دانم آیا شما هم با من هم‌نظرید و به من حق می‌دهید که با استفادة هم‌زمان از واژه‌های متعلّق به بافتِ آرکائیک‌ترِ زبان (مثل: گفتمش، رُخت، دروغینم ده، و دیده به معنی چشم) در کنار واژگان وابسته به بافت امروزی‌تر زبان (مثل: دو تا، بانمک، نکرده به خدا، داری که!، [آن] با من، و یکسره کردن به معنای پایان دادن) موافق نباشم و معتقد باشم که این هم‌نشینی به یکدستی و یک‌پارچگی زبان این شعر لطمه زده است؟ یا نه؟ نقدهای زبانی دیگرم جزئی‌تر هستند و بیشتر به وسواس به خرج ندادن دربارة استفاده از «خیره به من باش» به جای به من نگاه کن (مخصوصاً با تداعی بدی که واژة «خیره» دارد)، «خون» به جای خون‌بها، و تسلیم وزن شدن در مصراع پایانی در هنگام استفاده از «یوسفی» به جای یوسف، برمی‌گردند. و البتّه استفادة بی‌رویّه از ادات اشاره در «همین سردی آه»، «آن گوشة چشم»، و «این کاغذهای سپید»

ویدئوی مرتبط

,
امتیاز دهید Article Rating
نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.