آنان که سر به سجدة شیطان گذاشتند
همواره پا به عرصة عصیان گذاشتند
آموختند صورت هر سوره را ولی
پا را به روی سیرت قرآن گذاشتند
انداختند بر سر کعبه حجاب را
حق را ورای پردة کتمان گذاشتند
اینان هزار و سیصد و هفتاد سال پیش
رسمی به نام «کشتن مهمان» گذاشتند
در آن مکان که خانة امن الهی است
یک عدّه گرگ، جای نگهبان گذشتند
داغ چهارصد گل شیدای لاله را
بر قلب داغدیدة ایران گذاشتند
هنگام ظهر پیکر صدها شهید را
زیر هجوم حادثه عریان گذاشتند
صدها هزار خانة چشمانتظار را
آن روز در عزای عزیزان گذاشتند
نه آبرویی و نه ره توبه از گناه
نه راه عذر خواهی و جبران گذاشتند
جای تعجّب است که با این همه ستم
بر روی خویش نام مسلمان گذاشتند
با غصب سرزمین نزول کلام وحی
نام بهشت را عربستان گذاشتند
نقد:
در شعرهایی که واکنش سریع است به وقایع روز، شاعر با یک وضعیت متناقض مواجه است؛ از یک سو باید به اشارات مستقیم و یادآور آن واقعۀ خاص نظر داشته باشد و از سوی دیگر بیان شاعرانه و تأویلپذیری شعر و بهرهگیری از عناصر شعری، لازمۀ کار اوست.
در این موارد همواره بیم آن است که زبان شعر به زبان معمولی و خبری بدل شود و سرودۀ شاعر فقط در وزن و قافیه و برخی آرایههای ساده، نشانی از شعر داشته باشد.
در این غزل از محمدحسین رحیمی، نشانههایی از این درگیری شاعر در وضعیت متناقض دیده میشود. گاهی زبان غزل به زبان خودکار خبری بدل شده است: «جای تعجّب است که با این همه ستم/ بر روی خویش نام مسلمان گذاشتند».
و گاهی شاعر برای بازگشتن به بیان شاعرانه از استعاره و عناصر بیانی دیگر استفاده کرده است: «داغ چهارصد گل شیدای لاله را/ بر قلب داغدیدة ایران گذاشتند».
امّا توفیق شاعر نه در این استعارههای معمولی است و نه در آن مستقیمگوییهای موزون، بلکه در آنجایی است که بیان شاعرانه متّکی بر اندیشه است و با عاطفهای طبیعی و باورپذیر همراه است: «هنگام ظهر پیکر صدها شهید را/ زیر هجوم حادثه عریان گذاشتند/ صدها هزار خانة چشم انتظار را/
آن روز در عزای عزیزان گذاشتند».
از این که بگذریم، اگر در ابیات غزل تأمّل کنیم میبینیم که شاعر برای موزون شدن سطرها، گاهی عناصر بیتأثیر و خنثی وارد جملات کرده است. کلمات بیاثر را در متن مشخّص کردهام. یک نکتۀ مهمّ دیگر این است -اگرچه این نکته مستقیماً مربوط به نقد شعر نیست- در حوادثی از این دست شاعر باید مراقب باشد که شدّت تأثّر عاطفی او موجب بیتوجّهی به اقتضائات زمان نشود. مثلاً نفرت و بیزاری از حاکمان آل سعود، منجر به عربستیزی نشود. مصراع پایانی این غزل ممکن است شائبۀ چنین برداشتی را در خود داشته باشد.