نقد مکتوب شعر محمد ابراهیمی
شاعر: محمد ابراهیمی
22 آذر 1402
13:02 |
0 نظر |
773 بازدید |
امتیاز: با 0 رای
فارغ از آنچه درون دل من میگذرد
سال ها دیدهی خود بر دگران دوخته ام
من که افتادهام از شب تا صبح
صبح تا شب را نیز
این همه خستگی از بهر چه در تن دارم؟
نقش تقلید ز کام قلمم میبارد
زآن همه حسن و فضائل، انگار
منزوی بودن و در سایه نشستن را من
فقط از سایه و از منزوی آموخته ام
خاکم از گوشهی گلدان تناقض، انگار
تند برداشته اند
با کمی آب تضاد آغشتند
و من اینگونه پدید آمدهام
آتش از عمق نهان خانهی جان میخیزد
من ولی شب تا صبح
صبح تا شب را نیز
مینشینم یکجا
مثل یک کلبهی ویران شدهی دود زده
از درون سوخته ام
من کجا میروم اینگونه؛ خدا میداند...
۱۴۰۱/۲/۱۴ م.مشرق
با سلام خدمت شاعر محترم
در روزگار ابتذال غزل هیمن که شاعری جوان با سودای تجربهای تازه به سراغ قالبی دیگر میرود، خود نشانه امیدواریست و در اکثر اوقات تقلا برای متفاوت بودن به متفاوت شدن میانجامد. در همین راستا اهمیت قالب را به هیچ عنوان نباید دست کم بگیریم همانطور که شاعر بزرگی چون خاقانی با تغییر قالب از قصیده به غزل - با اینکه این دو قالب فرم ظاهری یکسانی دارند – به زبانی متفاوت شعر میگوید تا آنجا که یک مخاطب عام ادبیات باور نخواهد کرد که کلمات این دو شعر با یک قلم نوشته شدند. اما برای سرودن در قالبی دیگر باید با ملزومات آن قالب آشنایی کامل داشته باشیم. مثلا در غزل به واسطه جبر فرم و آمدن ردیف یکسان و قافیهای مشابه شاعر باید متوجه باشد که بیت های مختلف - به واسطهی تشابه فرم بیتها – نباید مفهومی که با یکدیگر هم راستا نباشد را القا کنند یا در قالب رباعی شاعر باید بداند که با توجه به یکسان بودن فرم مصاریع 1 و 2 و 4 ، باید با استفاده از ظرفیت مصراع سوم و ایجاد تفاوت معنایی و لحنی در آن به بهتر بیان شدن اتفاق مصراع 4 کمک کند.
اما در شعر نمایی با توجه به آزادیهایی که در اختیار شاعر است، شاعر باید از خود بپرسد که من در این شعر قرار است چه کاری انجام بدهم که در شعر کلاسیک قابلیت انجام آن را ندارم؟ من که به نوعی وزن را رعایت میکنم، از قافیه هم استفاده میکنم، چه عاملی مرا از شعر کلاسیک به نیمایی آورده است؟ پاسخ به این سوال پیش از شروع شعر و حتی حین سرایش مسیر حرکت شعر را مشخص میکند چون وقتی شاعری غزل میسراید به اجبار بعد از چند رکن عروضی باید قافیه بیاورد و بیت را تمام کند و مسیرش مشخص است اما در شعر نیمایی گاهی یک سطر با یک واژه تمام میشود و گاهی با بیش از ده کلمه. پس همین آزادی – اگر شاعر نداند که چرا از آن استفاده میکند – بزرگترین دشمن شاعر نو سراست.
مخاطب شعر پس از خواندن شعر از خود میپرسد که شاعر از ابتدا تا انتها چه گفته است؟ پس از مطالعه شعر آقای ابراهیمی چند نکته برای مخاطب پررنگ شده که مهمترین آن مفهوم انفعال است. مخاطب از خود میپرسد که راوی چرا منفعل است اما متاسفانه شاعر درون چاهی که کنده گیر افتاده و نتوانسته از آن بیرون بیاید. وقتی مهمترین نکته و مفهوم شعر انفعال است باید توضیح داده شود که دلیل انفعال چیست. اگر شعر «آی آدمها»ی نیما را بخوانیم متوجه میشویم نیما با به وجود آوردن تقابل میان مفهوم بیخیالی و انفعال با مفهوم دغدغهمندی، با انتخاب ساحل و دریا برای بیان این دو مفهوم، روساختی ایجاد کرده که تا انتها به کمک شاعر آمده و با استفاده از این ابَرتشبیه در طول شعر به بهتر منتقل شدنِ مفهوم شعر کمک کرده است.
اما نکته دوم در مورد این شعر ضعف تالیف است به این قسمت توجه کنید: «من که افتادهام از شب تا صبح/ صبح تا شب را نیز» مفهوم مورد نظر شاعر این است که من همیشه منفعلم و کاری نمیکنم که خارج از بحث وزن میتوانست این مفهوم را به جای 12 کلمه در سه کلمه بنویسد: من همیشه افتادهام. شاعر تنها جایی با استفاده از قید باید به طول کلام بیافزاید که از آن قیدها کار بکشد اما متاسفانه در ادامه شعر جایی از صبح تا شب و شب تا صبح استفاده نشده و این قسمت رها شده و حتی در ادامه شاعر دوباره از ترکیبی مشابه استفاده می کند و از آن نیز بهرهای نمیبرد. در ادامه شاعر مینویسد: «خاکم از گوشهی گلدان تناقض، انگار/ تند برداشته اند» سوال این است که چرا انگار آخر سطر آمده؟ چرا در مکان طبیعی خود در ابتدای سطر نیامده؟ آیا تاکیدی در دل دارد؟ آیا کارکرد ویژهای دارد؟ به نظر بنده شاعر باید سخگیرانهتر به شعر نگاه کند و به واسطهی قالبی که انتخاب کردهاست برای حضور تک تک واژه ها و جابهجایی آنها دلیل داشته باشد و فقط به خاطر اینکه میتواند به واسطه آزادی وزن از واژهای استفاده کند از آن استفاده نکند. شاعر باید برای حذف «را» مفعولی دلیلی بسیار محکم داشته باشد وگرنه خطایی نابخشودنیست. در سطر بعدی چرا خاکش را از گلدان تناقض تند برادشتهاند؟ در ادامه از «تند» چه استفادهای شده با توجه به اینکه با کمک چینش واژگان و سکون پس از واژه «انگار» این کلمه با تاکید بیشتری خوانده میشود. و هرچه به جلو نگاه میکنیم میبینیم شاعر از تند هم استفاده نکرده و مخاطب از خود میپرسد اگر خاکش را از گوشهی گلدان تناقض یواش برمیداشتند اتفاق دیگری میافتاد؟ در حالی که اصل اتفاق برداشتن خاک از گلدان تناقض است نه کندی و تندی آن. و شاعر با به کار بردن یک واژه در جای نامناسب، کشف شعرش را با دستان خودش از بین برده و فرصت التذاذ را از مخاطب گرفته.
در ادامه چند توصیه به شاعر محترم دارم که مهترین آن خواندن تحقیقی شعر است یعنی من شاعر نباید شعر را مانند عامه مردم بخوانم، من وقتی شعر میخوانم باید ببینم شاعر این شعر برای انتقال مفهومی که در ذهن داشته از چه تکنیکی استفاده کرده و به جای تقلید از نحو و زبان فلان شاعر از تکنیک های او استفاده کنم چرا که نحو و زبان هر شخص تنها شبیه خود اوست – همانطور که سوسور در بدایت علم زبانشناسی به تفاوت لانگ و پارول اشاره کرده است – اما تکنیکها مخصوص شاعر نیستند و هیچکس نمیتواند سند فلان تکنیک را به نام خود بزند. توصیه دوم من به شاعر که در امتداد توصیه اول است تنوع مطالعاتیست یعنی با مطالعه کتاب های شاعران برجسته از شباهت زبان شعرش به شاعری خاص پرهیز کند که این مساله در ادامه برای شاعر میتواند بسیار آسیبزا باشد و فردیت را از شعر او حذف میکند. در کل خواندن همزمان نیمایی های نیما، اخوان، قیصر، مودب، داودی ، سیدحسن حسینی و ... میتواند به گستردهتر شدن دایره واژگان و تصاویر شما کمک کند.
و من الله توفیق.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.