دلم شکست و نمازم، نماز باران شد
دوباره لحظة تلخ وداع یاران شد
کنار جام و پیاله غزل نبود امشب
رسید مژده به مستان، غزل فراوان شد
تو رفتهای و دل بیقرار من ناگاه
پس از تو صاحب صدها هزار دیوان شد
به التماس تو آمد غزلغزل گریه
و حافظیه همه کوچههای ایران شد
تو میکشی به همین خندهات مرا یک روز
که پنبهات به خدا مثل تیغ، برّان شد
اگر که یوسف این ماجرا تو هستی پس
چه کشد که سهم من از قصّه چاه کنعان شد؟
بگو چه شد که تو ماندی عزیز مصر امّا
از آنِ من غل و زنجیر و کنج زندان شد
بگو چگونه زلیخا گناه خود شستهست؟
مگر که عاشقت از کردهاش پشیمان شد؟
گمان کنم که تو یوسف وَ من... نمیدانم
همین بس است که کافر دلم مسلمان شد
نقد:
مصراع اوّل، مصراع بسیار چشمگیری است: «دلم شکست و نمازم نماز باران شد». شاعر انتظار مخاطب از خود را در همان مصراع نخست بالا میبرد امّا گویا شعر قرار نیست این مصراع شگرف و شگفت را دنبال کند؛ افت از همان مصراع دوم آغاز میشود و قافیة «یاران» در ترکیب با تلخ و وداع، اصلاً بروزرسانی نمیشود. بیت دوم همین مسیر را پی میگیرد و بیت سوم به مضمونی کلیشهای اشاره میکند. در بیت چهارم و پنجم شعر، نیمهجانی دوباره مییابد (هرچند با مسامحات زبانی و بیانی مثل کاربرد نابجای «ناگاه») امّا شعر بیت ششم به بعد درگیری تلمیحی میشود که تا پایان شعر، یقة شاعر را رها نمیکند و میتوان گفت تصویر و مفهوم جدیدی هم از این تلمیح ارائه نمیدهد و مضامین همان مضامین معروفی هستند که بارها و بارها در مورد موضوع حضرت یوسف شنیدهایم و دیدهایم.
شاید بند اول این نقد به نوعی جرّاحی شعر محسوب شود و کار درستی نباشد. هدف امّا از این بررسی بیت به بیت، نشان دادن این مطلب بود که شاعر باید بتواند نقشة کلی راه را –اعم از زبان شعر، مسیر تصاویر، ردیف و قافیه و...- در ابتدای سرایش تعیین کند. البتّه پس از مدّتی این امر به شکل ملکه درمیآید امّا در گامهای نخستینی که شاعران جوان برمیدارند حتّی میتوانند آن را بنویسند و بسازند تا وقتی پختهتر شوند، که در دوران پختگی، این امر به طور خودکار اتّفاق خواهد افتاد. به هر حال، برخی نشانههای غزل خانم عارفنژاد میدهد که در عین اینکه در آغاز راه قرار دارد، میتواند مسیر پیشرفت را با اتّکا به تمرین و مطالعة بیشتر هرچه سریعتر طی کند.