در سرش عمریست که رؤیای خامی داشته
دخترک یک عمر حرف ناتمامی داشته
معتقد بوده تو باید روز را روشن کنی
آسمان خورشید را قدری گرامی داشته
دخترک بعد از تصادف با تو یادش رفته است
از کجا میآید و آنجا چه نامی داشته
خواب دیده میروی، گفتند خواب زن چپ است
تازه شد عشقی که به افکار عامی داشته
مثل آن موجی که از مفهوم جذر آگاه نیست
خود نمیداند چه شوق بیدوامی داشته
نقد:
به نظر میرسد در کارهای روایی تا جایی که ممکن است بهتر است راوی اولشخص باشد که همزادپنداری قویتری با مخاطب شعر صورت بگیرد، مگر اینکه شخصیتهای روایی انسان نباشند، مثل شعر دو کاج استاد محبت. هنگامی که از دانای کل به اول شخص میرسیم قدرت انتقال حس و معنا به بالاترین حد ممکن میرسد. پس پیشنهاد میکنم ردیف شعر از «داشته» به «داشتم» تبدیل شود که با اندکی تغییرات و جایگزینی کلمات مناسب قابل دسترسی است. مثلاً «معتقد بودم تو باید روز را روشن کنی/سوختم خورشید را از بس گرامی داشتم». البته در حد پیشنهاد، چون هیچکس از نظر درونی به شاعر، از خود او نزدیکتر نیست. گرچه با این پیشنهاد بیت سوم، دخترک (شخصیت اصلی داستانی این شعر که روایت غیر خطی دارد) با زنی که در بیت چهارم حضور دارد پیوند منطقیتری مییابد و خلأ فاصلة زمانی به تکامل رسیدن زنانگی پر میشود. در مصراع دوم بیت چهارم حرف اضافة «به» بهتر است در جهت رسانا شدن بیشتر کلام به «از» بدل شود. بییت سوم زیبایی غیر قابل انکاری دارد با روایتی صمیمی و سیال.
در پایانبندی قدری تناقض معنایی به چشم میآید که در آغاز شعر، سخن از رؤیای خام و خواب و خیال دست به سر داشتن است که در انجام با شوق بیدوام تعریف میشود. البته تصویرسازی و تخیل شعر قوی است اما این پارادوکس معنایی جای تأمل دارد. در بحث رعایت محور عمودی شعر، پس از شخصی که بعد از تصادف، حافظة خود را از دست میدهد، به موجی برمیخوریم که مفهوم جذر را نمیداند و این ندانستنها در سیر منطقی افکار عامی و... چیدمان درستی دارد اما شوق بیدوام در ساختار کلی شعر نمیتواند جایی برای خود باز کند؛ مگر با رفع دوگانهگویی و پارادوکس معنایی موجود و یا با ایجاد فضاسازی لازم برای برگشتن شاعر از حرف و دیدگاهی که اول شعر داشته و آوردن حسن تعلیلی که بتواند شوق بیدوام را توجیه کرده و در ساختار کلی اثر و یگانگی موضوع و محتوا حفظ کند.