میرسد، این قصه هم روزی به پایان میرسد
مثل سالی نو که بعد از هر زمستان میرسد
شعرِ کال من به روی شاخههای روزگار
مینشیند تا زمان چیدن آن میرسد
آنقدر خوبی که از ایمان تو کفری شدم
گرچه این کافر فقط با تو به ایمان میرسد
من که آخر کشتة راه نگاهت میشوم
صبر کن، چیزی نمانده، عید قربان میرسد
کاش میدانستم این شعری که دادم دست باد
مثل آن پیراهن یوسف به کنعان میرسد
خشکسالی روزگار بی تو بودن را گرفت
باز ابر بغض میآید وَ باران میرسد
نقد:
غزلي پيش روي ماست كه با روايتي از هجران آغاز ميشود. ارائة كلياتي از موضوع در عبارت «قصه» با مضمون رسيدن بهار پس از زمستان، تصوير اول اين شعر است. مخاطب شعر نيز ظاهراً محبوب و مطلوبي است كه شاعر، آرزوي پايان قصة هجران و تجربة عيد وصال با او را در سر ميپروراند. در بيت دوم مضمون شعر با عبارت زير بيان شده است:
شعر كال من به روي شاخههاي روزگار
مينشيند تا زمان چيدن آن ميرسد
واژة كال در تناسب با شاخهها و زمان چيدن و رسيدن تا حدودي تركيب «سيب كال» را كه با قصد تشبيه شعر به ميوهاي كه روزي خواهد رسيد در همجواري با تركيب «شاخههاي روزگار» باورپذير ميكند. مهمرين ركن در اين عبارت، كلمة واسطي چون «شاخه» است كه در همنشيني با واژه روزگار و تشبيه آن به درخت، تناسب كلمات را در گروه برقرار كرده است.
به عبارت سادهتر، توجه به تناسب و مراعات نظير ميان عناصر و واژههاي موجود در اين بيت، توانسته است ضمن حفظ انسجام معنايي با ايجاد خلاقيت به كشف رابطهاي تازه ميان شعر و درخت و روزگار منجر شده و تركيبهاي «شعر كال» و «شاخههاي روزگار» را باورپذير نمايد. شناخت اين تناسبها در نهايت به خلق بيتي منجر شده است كه عليرغم استعاري بودن در نهايت با مذاق مخاطب متناسب است. حال دو بيت ديگر از اين غزل را مرور ميكنيم:
من كه آخر كشتة راه نگاهت ميشوم
صبر كن چيزي نمانده، عيد قربان ميشود
خشكسالي روزگار بيتو بودن را گرفت
باز ابر بغض ميآيد و باران ميرسد
در بيت نخست نيز، تناسب ميان كلمات «كشته» و «عيد قربان» واضح است. اما عدم وجود كلمات واسطه، عدم ارتباط مفهوم قرباني شدن و عيد قربان و پيوند آن با تركيب «راه نگاه» كه مجازاً به جاي خود معشوق به كار رفته است را گوشزد ميكند. هرچند شاعر ميتواند مدعي شود كه كلمه كشته ميتواند هم با معشوق و هم با قرباني ارتباط داشته و اين تناسب را برقرار مي كند اما در نهايت پذيرفتني نيست.
همچنين در بيت آخر غزل، تشبيه خشكسالي به تنهايي و فراق از يار در همنشيني با واژههايي چون «ابر» و «باران» و «بغض» از انسجام معنايي لازم برخوردار بوده، تركيب «ابر بغض» و بيت را شنيدني كرده است اما وجود «وَ» میان مصراع کار را خراب کرده است. شاعر باید فکری به حال این حرف عطف کند.
در مجموع از حمید روشنایی غزل زیبایی خواندیم و همین غزل، انتظارات را از او در آینده بیشتر میکند. برای او، آرزوی موفقیت و کامیابی داریم.