عمری به تو جان دادم و جان از تو ربودم
از عشق تو پر گشتم و شعر از تو سرودم
هر صبح و شب از شعلة تو شوق دلم سوخت
دریاچة خاکستري از کل وجودم
یک ملک جهان دادم و این یوسف مصری
نگذاشت به دستش بزنم بوسه، چه سودم؟
از ابر پدید آمدم و هیزم آتش
هم پیرو بارانم و هم زادة دودم
هم میگذری از من و هم میگذرانی
هم آب روان هستی و هم گریة رودم
پر باز زدم تا که به افلاک پریدم
از جانب طفلی زده شد سنگ فرودم
با بود و نبودم به مرادت نرسیدی
ای بی تو مرادم شده جز بود و نبودم!
بنگر به دلم، رشتة امید بریده
یک شعله کنون مانده، نه تاری و نه پودم
نقد:
مهمترین حسن اين شعر که سبب میشود مخاطب با آن همراه شود خوشآهنگي آن است. وزن ریتمیک و نوع قافیه و حروف الحاقی، این خوشآهنگی را ایجاد کرده است. شعر کاملاً نشان ميدهد ما با يك استعداد شعری روبهروييم؛ استعدادي كه البته هنوز تجربة كافي نيندوخته است و بایستی بسیار بیشتر از اینها در وادی شعر استخوان خرد کند.
آنچه قابل ذکر است بحث کشف در شعر است؛ در این شعر تقریباً كشف شاعرانة جدیدی که حاصل تفکر خود شاعر باشد نميبينيم و این امر برای شاعران نوقلم طبیعی است. شاعر در این مرحله لازم است با تمرین و تلاش بتواند به زبانی سالم و پیراسته و آراسته برسد.
برخی اشکالات مفهومی در این شعر مشاهده میشود. به عنوان مثال معنای چندان روشنی از مصراع اول این بیت دریافت نمیشود (و خصوصاً جان از تو ربودن). یا مثلاً «هم میگذرانی» در بیت پنجم نیز وضعیتی مشابه مصراع اول دارد.
به نظر میرسد آنچه برای شاعر این غزل ضروری به نظر میرسد مطالعة هرچه بیشتر و بیشتر تا رسیدن به یک نرمِ زبانی و بیانی مطلوب است؛ امری که با توجه به استعداد و تلاش شاعر، نه به سهولت، اما دستیافتنی است.