نقد مکتوب شعر معراج دولتی
10 تیر 1395
13:25 |
0 نظر |
3446 بازدید |
امتیاز: 4.5 با 2 رای
معراج دولتی
متولد 67، معدن سنگرود
آه، نگذار دل از غربت ایّام بگیرد
نی بزن دختر چوپان دلم آرام بگیرد
در هوای تو شکوفا شده نیزار که روزی
دم به دم شور شود از لب تو کام بگیرد
طرح چشمان تو را در دل این باغ کشیدند
تا نگاهش کنی و خوشة بادام بگیرد
پهن کن دامن خود را که بهاری بشود دشت
بلکه از دامن گلدار تو الهام بگیرد
یا که در سایة بیدی بنشین شعر بخوان تا
بلبل از لهجة کرمانجی تو وام بگیرد
قوری از چای ذغالی تو مست است همیشه
چشمه جوشیده که از دست خودت جام بگیرد
خسته ام، کاش در اغوش تو آرام بگیرم
دلخوشم قصّة من با تو سرانجام بگیرد
نقد:
وقتی قرار است در مسیری قدم بزنی و مقصدی را مدّ نظر داری، ناگزیری که از آمدگان و رفتگان سراغ بگیری. آگاهی از چرایی اینکه از بین خیل مسافران، چه کسی به مقصد رسیده و اینکه چرا عدّهای راه پردیس را در نظر داشتند امّا جز به ترکستان نرسیدند، می¬تواند بهترین دلیل و راهنما برای مسافری باشد که تازه عزم سفر دارد.
رهجویی هم که در وادی شعر قدم میگذارد باید ضمن آگاهی از فلسفة توفیق و ناکامی گذشتگان، از تجربة ایشان آیینهای بسازد تا پیش از آنکه دیر شود تصویر چگونگی فردای آثارش را در آن به تماشا بنشیند. تسهیل تهیة کتاب و دستیابی به آثار پژوهشی شعر معاصر، راه را برای شاعران جوان بسیار هموارتر از سدهها گذشته کرده است. با این توصیف، شتاب در معرّفی شاعر و آثارش شاخصترین وجه امتیاز شعر امروز در مقایسه با شعر گذشته است؛ پس شاعر باید بکوشد تا هرچه بیشتر در شعر معاصران و پیشینیان غور کند تا با تأمّل در آنها جز در راه صواب قدم نگذارد. باشد که شعری بسراید که هم طراوت داشته باشد و هم ماندگاری.
امّا ذکر همة این موارد کلّی از این جهت بود که مخاطب در مواجهه با این شعر متوجّه تسلط قابل توجّه شاعر بر زبان و کلمات میشود. از همین رو، مخاطب دقیق بعد از کنار گذاشتن عناصر بیرونی شعر-که شاعر در آن تا حدود زیادی موفّق بوده است- در معنا دقیق میشود.
این غزل از نظر فرم تجربهای بینابین غزل کلاسیک و غزل دهة هشتاد است که مهمترین شاخصة آن، بیان روایت و قصّه در غزل بود. شاعر باید ببیند حالا که خواسته و ناخواسته دست به ترکیب این دو فضا زده است، دنبال چه چیزی است. مضمونپردازی و روایت –علیرغم تلاشهایی که شده است- تجربههای چندان موفّقی را پیش روی ما نگذاشته است و این مسأله مشکلی است که ریشه در تجمیع پارادوکسگونة ذات غزل و اصل روایت دارد.
این غزل تلاش میکند در سیر روایت خود، ما را با دنیای شاعر آشنا کند و عاشقانههای او را با ما به اشتراک بگذارد. امّا نکته اینجاست که شاعر در دنیای واقعی تا چه اندازه کلماتِ به کار رفته در این شعر را زیسته است؟ آیا فرم روایت او در شعر شاعران پیشین ما تجربه نشده است؟ اگر شده –که البتّه همینطور هم هست- چه تفاوتی بین این شعر با آنهایی است که پیشتر جامعة ادبی را به خواندن خود دعوت کردند امّا کمتر کسی در آنها، نگاهی از سر تأمّل انداخت. کلمات در شکل بیرونی بسیار روان و دلچسبند. شکل فانتزی کلمهها بیگمان در مواجهة نخست مخاطب را جلب میکند امّا در پس این کلمات زیبا و چینش موزاییکی آنها هیچ پازلی جز معمّای حلشدة روایتهای تکراری حل نمیشود. شاعر در عاشقانهها باید از عشقی بگوید که آن را به تپشهای قلبش حس کرده است، حتّی اگر در دنیای بیرونی عاشق نشده باشد. اگر جز این باشد عاشقانهها جز پوستهای از فرمِ به ابتذال کشیده شده و هستهای از تجارب دیگران چیز دیگری نخواهد بود.
پیشنهاد میکنیم معراجی و شاعران جوان با تأمّل در شعر دهة هشتاد، تکنیکهای روایت را از شعرهای برجستة آن دوره فرا بگیرند و عمر شاعریشان را برای رسیدن به تجربههای به مقصد نرسیده، خرج نکنند.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.