پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

پیک فرماندهی رسید از راه...

پیک فرماندهی رسید از راه

جاده را با شتاب آمده بود

وَ أَعِدّوا لَهُم به قدرت و خشم!

حکم با این خطاب آمده بود:

 

"ای سپاه عظيم ثارالله!

ذوالفقار علی به دست شماست!

تُرهِبونَ به عَدوَّ الله"

نوبت فتح باب آمده بود

 

تا كه دستی دراز شد به وطن

حرف تَبَّت يَدا وسط آمد

وَ يَدُ اللهِ فوقَ أَيديهم

تازه زنگ حساب آمده بود

 

قصه به جآءَ أَمرُنا كه رسيد

باز سجيل از آسمان باريد

و بساط ترقه را برچيد

پاسخی با عتاب آمده بود

 

غير خسران چه چيز حاصل شد؟

خواب بودند و آيه نازل شد

نوک پيكان به شام مايل شد

نيمه‌ی شب جواب آمده بود

 

مرد بيچاره تازه شد بيدار

چشم وا كرد زير آن آوار

جای جناتُ تَحتِها الانهار

ملكی با عذاب آمده بود!

 

شب غيبت اگرچه تاريک است

يك نفر گفت صبح نزديک است

زير لب خواند با خودش: والفجر...

رحمتی بی‌حساب آمده بود

 

#فاطمه_عارف_نژاد


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

30 خرداد 1396 1056 0 4

با خودت از آسمان شوري مدام آورده اي

با خودت از آسمان شوري مدام آورده اي

خنده بر روي لب بيت الحرام آورده اي 

 

با نگاه روشنت خورشيد عالم تاب را

با فروغ چهره ات ماه تمام آورده اي

 

نور پاشيدي به پستوهاي تاريك جهان

صبح صادق را به مهماني شام آورده اي

 

با نسيم آشنايي در بيابان حجاز

عطر و بوي جنت و دارالسلام آورده اي

 

از همان روز نخستين با همان لبخندها

مهرباني خدايت را پيام آورده اي

 

ساقيِ جمعيت لب تشنه ي شهرت شدي

باده و سجاده و تسبيح و جام آورده اي

 

يك بغل شيريني حق را براي مردمی

مشرك و بد اخم و تند و تلخ كام آورده اي

 

بعد ابراهيم و عيسي و كليم الله تو

يك كلام اي آخرين! ختم كلام آورده اي...

 


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

05 اردیبهشت 1396 1474 0 4.25

به شهيدان قسم دلم تنگ است

اتوبان، قم، عوارضي، تهران

من سراسيمه ميرسم از راه

گنبدي و مناره اي و… حرم!

السلام عليك روح الله!

 

وارد صحن ميشوم آرام

تا كه عرض ارادتي بكنم

هم ببندم دوباره پيماني

تا مبادا كه غفلتي بكنم

 

چه شلوغ است دورتان امروز

جمعيت هست و شوق مهماني

ميپذيري ميان اين مردم

يك جوان با هواي باراني؟

 

من گمان ميكنم كنار ضريح

عطر و طعم حضورتان جاري ست

ميشود با تو درد دل كنم و

تو ببخشي اگر كه تكراري ست 

 

يا ببخشي اگر كه صحبت من

مستحبات اين زيارت نيست

به شهيدان قسم دلم تنگ است 

به خدا قصد من جسارت نيست

 

چه شكوهي به هم زده آقا!

حرم از نقشه هاي يارانت

من شنيدم كه فرق دارد با

سازه ي ساده ي جمارانت…

 

من جماران نرفته ميدانم

جنس تو جنس اين حرم ها نيست

چه كسي مانده كه نميداند

كه خميني به سادگي مي زيست؟

 

بگذريم از حرم… اجازه بده

دوستان را رها كنم كم كم

برسم به نفوذ دشمن ها

به نفوذي خزنده و مبهم…

 

واي اگر دست هاي پنهاني

پشت پرده كمك كنند او را

گرگ را بين گله راه دهند

با قلم مو بزك كنند او را

 

كم كم اینگونه نرم و آهسته

دست تحريف ميرسد به شما

خاطراتي كه نو به نو هر روز 

نسبتي تازه ميدهد به شما…

 

بين اين موج ها، هياهوها

يك طرف هم صحيفه ي نور است

بايد انگار پرس و جو كنمت!

چه امامي؟ كدام منظور است؟

 

ولي القصه من دلم قرص است

كه تو حرفت نميرود از ياد

كه فقط ميكنم دعا هر شب

سر سيدعلي سلامت باد!

 

در كنار تمام اين غم ها

از حكايات عشق بايد گفت

آنطرف تر ز مرز ايران از

كربلاي دمشق بايد گفت

 

باز پوتين به پا، به سر سربند

عده اي عشق شان به گمنامي ست

روي دوش تمامشان امروز

علم انقلاب اسلامي ست

 

بچه هاي شما دوباره به جنگ

ميروند و شهيد مي آيند

با هزاران ستاره روي بدن

در لباسي سپيد مي آيند
 

انقلاب از قديم زنده تر است

و دفاع مقدسش باقي ست

پشت اين مردهاي آزاده

دست خونين حضرت ساقي ست

 

و دعا كن شما كه يك جمعه

به همين زودي، از افق، خورشيد

بدرخشد… بهار برگردد…

برسد موعد جهاني عيد…


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

12 بهمن 1395 2593 4 4.67

آتش نشان

درگیر خود کرده است این آتش جهانم را

سوزانده داغش شعله شعله استخوانم را

 

دود و دم یک اتفاق آتشین ناگاه

تاریک کرده روز روشن آسمانم را

 

صبح همین امروز با اخبار تهران... آه

از دست دادم دست های قهرمانم را

 

ویرانه های زندگی در کسری از لحظه

بلعید حتی رد پای دوستانم را

 

گم کرده ام در پیچ و خم های هزار آوار

مرد پر از تاب و تب آتش نشانم را

 

پاسخ فقط بغض است و آهی سرد و تکراری

میپرسم از هرکس نشان بی نشانم را

 

در آن جهنم مانده او تنها و من اینجا

میخوانم آهسته مفاتیح الجنانم را

 

سخت است یا رب انتظار و انتظار و باز...

ای کاش آسان تر بگیری امتحانم را

 


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

01 بهمن 1395 2914 3 4