چهارشنبه, 08 مرداد,1404 |

قاصدک

با دلت خوب آشنا شده‌ام
بعد ازآن روزهای تنهایی
شاید امسال سال من باشد
قاصدک گفت است می‌آیی

خواب دیدم ستاره می‌بارد 
خواب دیدم زمین می‌خندد
دست‌های رهای نرگس را
بین دستان لاله می‌بندد

ماه من یک نظر نگاهم کن
فاصله قد آهمان شده است
من کجا و تو... آنچه می‌بینم
آسمان سد راهمان شده‌است

نگذاری که لحظه مکث کند
شمع را نیمه جانی مانده هنوز
خاطرت جمع گرچه طوفان است
ناخدا... بادبانی مانده هنوز

ای نصیب تو خنده‌های خدا
تو دعاهای مستجاب منی
ساده و بی ریا و پاک و سبک
روشنایی و آفتاب منی


زهرا غفاری | دوره هفتم آفتابگردان ها

27 اردیبهشت 1404 82 0

آخر سر

چون یاس سپید میشوی آخرسر

 سیبی که رسید میشوی آخرسر

 

از عمق نگاهت اینچنین فهمیدم

یک روز شهید میشوی آخرسر


زهرا غفاری | دوره هفتم آفتابگردان ها

17 مرداد 1397 2206 0 5

حتی

حتی نبود بین من و تو شکایتی

وقتی نبود قصه ما را حکایتی

 

گلها به روی شاخه خود زرد میشوند

وقتی که باغِبان ندارد درایتی

 

گاهی به یاد طرز نگاهی دلم گرفت

گاهی به یاد طرز بیان و اشارتی

 

گاهی گذر ز کوچه معشوق میکنم

گاهی برای عرض سلام و ارادتی

 

خیلی به روی دامنمان غم گذاشتند

خیری ندیده ایم به دیگر روایتی

 

بغضم ادامه دار و غزل هم ادامه دار

عنوان شعر من چقَدَر بی نهایتی

 

دیگر به حال و روز خودم خو گرفته ام

شاید بنا کنیم همینجا امارتی

 

 


زهرا غفاری | دوره هفتم آفتابگردان ها

16 مرداد 1397 2092 0 5