لیلا حسین نیا متولد 6 مهرماه 1371 است و در شهر تبریز چشم به جهان گشوده است. او کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی است و در هر دو مقطع از دانشگاه تبریز فارغ التحصیل شده است.
او عضو دوره اول آفتابگردانها ست و در حال حاضر دبیر سرویس ادبی هفته نامه آذرپیام و کارشناس مجری انجمن ادبی شعر آورد تبریز است.
امسال نمایشگاه کتاب میزبان اثر تازه منتشر شده ی او با عنوان «مرا صدا کردی؟» در انتشارات شهرستان ادب است. و این بهترین بهانه بود تا پای صحبتهای این شاعر جوان بنشینیم. گفتگوی ما با این شاعر جوان را در ادامه بخوانید:
ضمن عرض سلام، بفرمایید از کی قدم به عرصه ادبیات گذاشتید؟
شعر را از کودکی به واسطه پدرم و علاقه اش به شعر و ادبیات شناختم. پدرم به شهریار ارادت ویژه ای دارند و نخستین شعرهای حافظه ام از شهریار و نظامی است. ولی از 12 سالگی وارد دنیای جدی شعر و انجمن شدم. در مسابقات فرهنگی هنری که در آموزش و پرورش برگزار شد رتبه اول را کسب کردم و به کانون شاعران و نویسندگان دانش آموز استان معرفی شدم. تا امروز هم این فعالیت ادامه داشته است. در این بین مسابقات و جشنواره های زیادی را تجربه کردهام. از سال 90 در دوره اول آفتابگردان ها عضو شدم که یکی از اتفاقات خوب زندگی ام محسوب می شود و از سال 91 با کمک موسسه شهرستان ادب انجمن ادبی شعرآورد را در تبریز برگزار کردیم که سمت کارشناس و مجری جلسه را بر عهده دارم.
فکر میکنید ادبیات فارسی خواندن در دانشگاه تا چه حد بر شاعرانگی شما تاثیر داشته است؟
خدا بیامرزد آن بزرگمرد را که گفت : «شاعری وارد دانشکده شد، دم در ذوقش را به نگهبانی داد!» همه چیز به خود شما بستگی دارد. باید شاعر وارد دانشکده شوید تا شاعر خارج شوید. نمیشود گفت که دانشکده ادبیات شاعر میسازد یا استعداد شاعر را له میکند. این شاعر است که باید خودش را در همه شرایط حفظ و تربیت کند. خوشبختانه من در دانشگاه تبریز با اساتید خوبی سرو کار داشتم که سرچشمه ها را خوب میشناختند و معرفی میکردند و پیگیر بودند. مثلا حالا که یک سال از دفاع پایان نامه ام میگذرد؛ از من خواستهاند کارگاه های نقد شعر دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز را اداره کنم. یعنی میخواهم بگویم استاد خوب میتواند شاعر را در دانشکده ادبیات و در بین انبوه دروس تئوری نجات دهد. و الا شاعر به راحتی میتواند در لابهلای درس ها گم شود، هم خودش و هم استعدادش. من هم خوش شانس بودم که با اساتید خوبی سر و کار داشتم و البته خودم هم دست از شعر نکشیدم.
با این حساب بگویید آثار کدام شاعران را بیشتر مطالعه کرده اید و در سرودن تحت تاثیر کدام شاعر بوده اید؟
همه چیز به خانه پدری برمیگردد. پدرم یک کتابخانه خیلی بزرگ در خانه دارد. اغلب روزهای زندگی من در آن اتاق با دوستان خاموش پرهیاهوی پدرم میگذشت. از رودکی تا سایه! هر شاعری که اراده میکردم دم دستم بود. از بین این همه شاعر من با سعدی اخت بودم. و حافظ را هرروز میخواندم. موسیقی و آهنگ را با نظامی درک کردهام. با شهریار زندگی کردهام. پروین را بسیار خواندهام. از سایه و اخوان هم آموختهام و با منزوی شوریدهام. اما در دوران دانشگاه خاقانی مرا به خود جذب کرد. تا جایی که موضوع پایان نامهام هم او بود. اصلا لطف رشته ادبیات برای من درک خاقانی بود و این برای خیلی ها عجیب است چون خاقانی به سختی درک میشود.
سطح ادبی آثار شاعران جوان کشور را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظر میرسد شاعرانی موفقترند که با پناه بردن به مطالعه خود را از روزمرگی نجات دهند. درصد کمی از جوانان ادبیات را نه به عنوان یک مد که به عنوان یک حقیقت دنبال میکنند. اغلب کسانی که من در جلسات مختلف شعری در شهر تبریز میبینم یا در شبکههای مجازی دنبال میکنم دچار یک نوع تکرار در مطالعه شدهاند. بی هیچ وسواسی کتاب انتخاب میکنند و بی هیچ وسواسی الگو میگیرند؛ این خیلی خطرناک است. کم کم باید زنگ خطری در این حوزه به صدا درآید، خطر کمسوادی شاعران جوان بیخ گوش ماست. البته بازهم اذعان میکنم هستند جوانانی که خوراک فکری صحیح را انتخاب میکنند و سطح شعر خود را بالا میکشند.
بنابراین اشعار منتشر شده شما در کتابتان با عنوان «مرا صدا کردی؟»، بیشتر شامل چه مضامین و اندیشه هاییست؟
کتاب «مرا صدا کردی؟» شامل اشعار عاطفی و اجتماعی من هست. فکر میکنم شاعر باید دو وجه شخصی و اجتماعی وجودش را در شعرش نشان دهد. نمیشود فقط از عاطفه شخصی سخن گفت و عاطفه اجتماعی را فراموش کرد. در لابه لای اشعار این کتاب هر دو وجه را میشود پیدا کرد.
فکر میکنید شاعری باید در ذات آدم باشد و از درون وی بجوشد یا این که با تلاش و کوشش نیز قابل دست یابی است؟
بی شک شاعری یک استعداد ذاتی است. شاید با آموزش بتوان چیزهایی سر هم کرد ولی شاعر باید «آن» شاعری را داشته باشد. هرچند فقط همین کافی نیست. شاعر باید بسیار یاد بگیرد تا آنچه که از درون بیرمیآید را در بهترین لباس ممکن عرضه کند. استعدادهای زیادی را دیدهایم که بدون تلاش و کوشش آن ودیعه پنهانی را از دست داده اند.
در همین راستا به نظر شما حضور شاعران در انجمن های شعري تا چه حد میتواند به شاعرانگی شاعران کمک کند؟
بستگی دارد به جایی که انتخاب میکنند. متاسفانه شعر مثل سایر هنرها نیست. کسی که ادعا میکند خوشنویس قهاری ست، اگر ادعایش دروغین باشد، میتوان دروغش را با یک قلم و دوات آشکار کرد. همینطور است خوانندگی نوازندگی و... . اما در شعر اینطور نیست. هرکسی با چند سطر سیاه ادعای شاعری میکند و عده ای را دور خودش جمع! خصوصا در روزگار ما که تشخيص سره از ناسره دشوار است. انجمنهای ادبی وقتی مفیدند که راه درست را به شاعر نشان دهند در غیر این صورت آسیب بیشتری خواهند داشت.
برخی شاعران پس از ازدواج در شعر گفتن دچار مشکل میشوند. بگویید ازدواج چه نقشی در شاعرانگی شما داشته است؟
خوشبختانه من بعد از ازدواج بیشتر در شعر پیشرفت کردم. بیشتر به این دلیل که همسرم شاعر خوبی است و ذوق سرشاری دارد. معمولا هر روز از شعرهای خوب و کتاب های خوب صحبت میکنیم. درباره شعر هم نظر میدهیم و همدیگر را نقد میکنیم. خدا را از این بابت شاکرم که نعمت درک متقابل را در زندگی داریم.
پس همسرتان هم شاعر است... نظرتان درباره ازدواج دو شاعر بایکدیگر چیست؟ اینطوری، زندگی خیلی رمانتیک و غیر منطقی نمیشود؟
باید هر دو طرف آگاه باشند که زندگی و تصمیمات مربوط به آن، یک موضوع کاملا عقلانی است. ما با شعر زندگی میکنیم اما در شعر غرق نشدهایم. کار میکنیم، معاشرت اجتماعی داریم ولی نمیگذاریم بعد شاعرانه زندگیمان هم زیر بار روزمرگی فراموش شود. کار سختی است ولی شده است. یعنی باید بشود! زندگی در جریان است و نباید از شتاب آن جا ماند.
افقی که در ادبیات برای خود ترسیم کرده اید چیست؟
بچه که بودم دوست داشتم شعر موزون بگویم، هدفم این بود. بعدها هدفم رفتن به دانشکده ادبیات شد و... اکنون مدتهاست که فهمیدهام ادبیات خود آفاقی بی انتهاست. افق ادبیات انسانیت است، رسیدن به آن درک از زندگی است که ما در نگاههای اعتیادی مان به زندگی آن را فراموش کردهایم. همین که یک نفر در اوج دلتنگی بیتی از من را زمزمه کند برایم کافی است!
در پایان غزلی که لیلا حسین نیا اسم کتابش را از ابیات آن انتخاب کرده باهم میخوانیم:
زدی به پنجره باران، مرا صدا کردی؟
خوش آمدی! چه خبر ؟باز یاد ما کردی!
سلام پیک بشارت به خاک خشک زمین!
رسیدی و گره از بخت باغ وا کردی
درست لحظه ی موعود آمدی از راه
چه خوب با من و این شهر تشنه تا کردی
به زیر گوش درختان، چقدر راز مگو
از آسمان پر از بغض برملا کردی
برای آنکه ببارد غزل به سینه من
زدی به پنجره باران مرا صدا کردی