امروز قرار است پای صحبت فائزه فرزانه بنشینیم؛ شاعر هجده ساله و اهل شهرستان خرامه استان فارس، متقاضی کنکور هنر و نوازندهی سهتار که از هشت سالگی تاکنون سعی کرده هر روز جهان را از پنجرهای تازه ببیند و به تصویر بکشد. و وقتی میخواهد بگوید که چه دیده است، شعر میسراید. برای نوجوانان مینویسد و در این سالها آنقدر پیشرفت کرده است که بزرگان ادبیات کودک و نوجوان او را به عنوان شاعری جدی و دغدغهمند میشناسند و فعالیت های ادبیاش را تحسین میکنند. در این سالها در جشنوارههای متعددی حائز رتبه برتر شده است که به قول خودش لذتبخشترین آنها مقام اول شعر کشوری، در دو دوره متوالی جشنواره فرهنگی هنری دانش آموزان سراسر کشور بوده است.
فائزه فرزانه از اعضای دوره چهارم شعر آفتابگردانهاست و علاوه بر دورههای آموزشی شعری که در فواصل مختلف گذرانده، با نشریات و هفتهنامههای کودک و نوجوان مثل رشد نوجوان، رشد جوان، دوچرخه، سلام بچه ها، دوست نوجوان و... همکاری داشته است. فائزه فرزانه در این گفتگو از مجموعه شعر در دست انتشار خود تا حاشیههای عجیب و غریب جشنواره خوارزمی امسال با ما صحبت کرده است. این مصاحبهی خواندنی را از دست ندهید!
- میدانم با توجه به این که شعر نوشتن را از کودکی آغاز کردهاید بارها به سوالِ "اولین شعرت را کی سرودهای" و پرسشهایی از این دست پاسخ دادهاید. پس گفتگو را با فائزه فرزانهی جوانی که چندین سال است در حوزه شعر نوجوان فعالیت میکند و حالا مجموعه شعری در دست انتشار دارد؛ پیش میبریم. از مجموعهی در دست انتشارتان بگویید.
- هر پرنده فکر تازه ای ست! عنوان این مجموعه مصرعی از یکی از شعرهای همین کتاب است.
کتاب شامل حدود ۲۰ شعر مربوط به سال های ۹۳-۹۶ است که برای مخاطب نوجوان سروده شدهاند. پنج تا چهار پاره و بقیه نیمایی هستند.
- حدود ۱۵ شعر نیمایی، عدد قابل توجهی است. علت خاصی دارد که به این قالب بیشتر توجه داشتهاید؟
- نیمایی را خودم هم بهعنوان یک مخاطب نوجوان، عاشقانه تر دوست داشتم. نیمایی، رابطه ی صمیمانهای با نوجوان برقرار میکند. حتی ظاهر یک شعر نیمایی، شبیه حس و حال نوجوان است.
کوتاهی و بلندی مصراع ها مثل یک نوجوان،
گاهی حوصله دارد؛
یا کم حوصله میشود.
گاهی پر حرف است و
گاهی منزوی و کم حرف....
گاهی پر شور و اشتیاق
گاهی گوشه گیر...
همینکه زیرِ بارِ حرف ِزور ِقافیه و وزن نمیرود؛ همه و همه نوجوانی را با شعر نیمایی گره میزند!
- چه تعبیر خوب و شاعرانهای. میتوانیم این طور تعبیر کنیم که شما از قالب نیمایی برای رهایی از قید و بندهای شعر کلاسیک و ایجاد فضایی بازتر برای خلاقیت استفاده کردهاید. فکر میکنید نوجوانها هم بیشتر با قالب نیمایی ارتباط میگیرند؟ یا ممکن است به خاطر سلطهای که در کتابهای درسی نسبت به اشعار کلاسیک وجود دارد ناخودآگاه آن را پس بزنند؟ تجربه ی چندین ساله ی شما در برخورد با نوجوانهای اطرافتان چه بوده؟
- از نظر من نیمایی بالاخره جایگاه خودش را پیدا میکند. خودم اخیرا نوجوان بودهام! و این چیزیست که باعث شده است ارتباط سریع تر و صمیمانه تری با مخاطبم برقرار کنم. البته طبیعتا قالبهای شعر چندان برای یک نوجوان اهمیتی ندارد. اما قطعا حال و هوایی که قالب نیمایی به کلام شاعرانه میدهد را درک میکند.
- پس از نظر شما حال و هوای جاری در شعر نیمایی با روحیه گریزان نوجوان هم بیشتر سازگاری دارد. فکر میکنید نوجوان بودن شما چقدر در نوجوانانهنویسی اشعارتان نقش داشته؟ نمیترسید حالا که وارد دوره جوانی شدهاید و دارید کمکم از دایره نوجوانی فاصله میگیرید اشعارتان از حال و هوای نوجوانی دور شوند؟
- بله اتفاقا. دیگر بعضی از حرفهایم را نمیتوانم در قالب شعر نوجوان بگویم. چون برای این گروه سنی مناسب نیست! اما علاقه ای به سرودن شعر بزرگسال هم ندارم.
- خب فکر میکنید راه چاره چیست؟ شاعر کودک و نوجوان برای اینکه دچار تکلف بزرگسالی نشود و ارتباطش را با دنیای کودک و نوجوان حفظ کند چه کار باید بکند؟ و با نوجوانان چگونه سخن بگوید؟ شما نسخه ای دارید که مثلا موقع شعر نوشتن به خودتان تجویز کنید؟
- من حالا که بزرگتر شده ام، بهتر میدانم که یک نوجوان به چیزی نیاز دارد و چگونه باید از آنچه نیاز دارند، برایشان بگویم.
شاعر نوجوان باید باهوش تر از خود نوجوان باشد! باید در برابر هر چیزی که خوشایند اوست، چیز دیگری که لازم است را هم به ذهن مخاطبش وارد کند. ذهن نوجوان، آماده ی پذیرش است. باید او را با خود همراه کنیم. نه اینکه طوری حرف بزنیم که شعرهایمان را کودکانه بشمارد. نباید در شعر نوجوان، مخاطب را دست کم بگیریم و از چیزهایی که برایش بدیهیست سخن بگوییم. او دیگر بچه نیست! باید حرف تازه ای برای گفتن داشته باشیم؛ بدون اینکه از احساساتی مانند عشق گریزانش کنیم و او را بترسانیم... کلا بعضی ها فکر میکنند: حالا که قرار است شعر نوجوان باشد، پس فقط باید حرف از گل و درخت و پرنده شود. گفتن از عشق و احساسات برای نوجوانان ممنوع است. و حالا که در شعرت به عشق اشاره کرده ای پس داری شعر بزرگسال میگویی!
اما من کاملا مخالفم. اولین تجربه عشق و احساسات عاطفی، متعلق به دوران نوجوانیست و اصلی ترین دغدغه و نیاز هر نوجوان. چرا از احساس حرفی نزنیم؟ آیا با نگفتنش، نوجوان عاشق نمیشود؟
اساسا بخش عمده ای از ادبیات کودک و نوجوان تعلیم است. ما نمیتوانیم مثل شاعران بزرگسال، هرچه را احساس میکنیم به شعر بگوییم. بلکه باید به مخاطبمان فکر کردن و احساس کردن و دوست داشتن را یاد بدهیم.
نه مثل یک معلم.
نه مثل پدر و مادر.
بلکه مانند یک دوست.
- دست کم نگرفتن مخاطب نکتهی مهمیست. نوجوان امروز باهوش است و خوشش نمیآید که شاعر او و احساساتش را دست کم بگیرد. موضوع جالبی را هم مطرح کردید. جای خالی صحبت از عشق، در ادبیات نوجوان به شدت احساس میشود. البته میتوانیم دایره عشق را وسیعتر کنیم؛ عشق بنده به خدا؛ عشق انسان به طبیعت؛ اما فکر کنم چیزی که مد نظر شماست بیتوجهی به معشوق انسانی در اشعار نوجوان است که شاید به خاطر نگاههای تعلیمی و عقیده به پاک نگاه داشتن دنیای نوجوانان محکوم میشود. در صورتی که اتفاقا نوجوانها در این برههی سنی دچار بزرگترین نوسانات عاطفی زندگی شان میشوند و قطعا اگر شعر عاشقانهای از جنس لطافت نوجوانی بخوانند برایشان بهتر است تا مطالعهی عاشقانههایی که هنوز شاید آمادگی پذیرش آن را نداشته باشند.
- بله اگر به نیازش توجه نکنیم، کتاب را میبندد و به سراغ شعر هایی میرود که هرگز برای او سروده نشده است.در حالی که عشق نوجوان، با عشق بزرگسال فرق میکند. همانطور که فرمودید منظور من عشق به طبیعت و خدا و خانواده نبود. بهقول خودتان، من از عشق انسانی گفته بودم. اما نکته اینجاست که برای یک نوجوان، عشق انسانی هم دقیقا از جنس عشق به خانواده و طبیعت و خداست! و برای او عجیب است که این احساس طبیعی که در وجود اوست، چرا باید سرکوب و انکار شود؟ هر چند بالاخره بزرگ میشود و احساساتش دچار تغییر خواهند شد! اما همین ممنوعیت، ایجاد حساسیت میکند. باید بداند که حسش طبیعی ست و خدا در دل او قرار داده است و دوست داشتن و دوست داشته شدن گناه نیست!
این نظر شخصی من است.
- چه تعبیر جالبی. آیا فائزه فرزانه شعری دارد که از نظر خودش به این استانداردها در عاشقانهنویسی برای نوجوان نزدیک شده باشد؟
- البته من هم گاهی از دیگران شنیده ام که شعرم به سمت شعر بزرگسال رفته است... اما خودم چندان این مسئله را قبول ندارم و فکر میکنم شعر های کاملا نوجوانانهای هستند! و همیشه چهارپاره هایم را بر همین اساس نوشته ام.
مثلا:
دوره کردم کتابهایم را
قول دادم که درسخوان بشوم
همه را از برم ولی نگذار
اینقدر با تو امتحان بشوم...
- بسیار خوب! فکر میکنید پایتختنشین نبودن شما چقدر در دایره فعالیتتان موثر بوده؟ با توجه به اینکه متاسفانه اکثر امکانات ادبی در پایتخت مهیاست، خودتان فکر میکنید این دور بودن از پایتخت یک تهدید بوده یا فرصت؟ و اگر تهدید بوده چطور آن را به فرصت تبدیل کردهاید؟
- راستش اوایل مسئله ای بود که خیلی مرا اذیت میکرد! از اینکه نمیتوانم آنطور که باید، حضور خود را ثابت کنم ناراحت بودم. اما به مرور همه چیز فرق کرد و اتفاقا بر عکس شد. شهرستانی بودن من به یک نکته ی عجیب و جالب برای دیگران تبدیل شد. تا حدی که گاهی این جمله را از شاعران شناختهشده میشنیدم: اگرچه در مرکز نیستی اما این مسئله باعث نمیشود در مرکز توجه نباشی! چرا همه تو را میشناسند و نامت را شنیده اند!؟!
شنیدن این حرف ها برای خودم بسیار لذت بخش و باعث افتخار بود. هرچند هنوز هم بعضی از آشنایان فکر میکنند ساکن تهرانم؛ اما اینطور نیست.
من به دور از هیاهوی تهران، بهدنبال یادگیری هستم. از تجربیات و دانش اساتید بهرمند میشوم و کتاب هم میخوانم. شعر مینویسم و آنها را در مجلات و نشریات منتشر میکنم. معمولا با شاعران پایتخت در ارتباطم و در کلاس ها و دوره های آموزشی مفید، حتما شرکت میکنم. اما عضو هیچ محفل یا جلسهی ادبی خاصی نیستم.
- فکر کنم در این مسیر شرکت در جشنوارههای متعدد هم به شناخته شدنتان کمک کرده باشد. از نظر شما شرکت در جشنوارهها چقدر میتواند به پیشرفت شاعر کمک کند؟ در این سالها نگاه و رویکرد شما به رقابتهای ادبی و جشنوارههای شعر چگونه بوده است؟
- در مورد جشنواره ها باید بگویم که از نظر من فقط میانبُری هستند برای شناخته شدن شاعر و تا حدودی محک شعرها که من هم بخشی از مسیرم را در آن راه گذراندم و از فوایدش هم استفاده کردم.
اما احساس میکنم شناخته شدن، اگر تنها از این مسیر باشد، ممکن است آنقدر ها پایدار نباشد. چون محدود میشود به عده ای از شاعران. اگر شناخته شدن برای من جذاب باشد -که طبیعتا هست!- ترجیح میدهم در میان مخاطبان اصلی شعرم، یعنی نوجوانان امروز، محبوب باشم.
استاد عزیزم آقای بیوک ملکی مثال زیبایی میزنند. ایشان میگویند: اگر تو در جاده شعر باشی و قرار باشد این جاده تو را به جایی در ارتفاعات شعر برساند، هر جشنواره تنها روستاییست در این مسیر. بله! میتوانی خستگی در کنی، استراحتی کنی و روحیهات را تقویت کنی. اما باید حواست باشد که در کوچه پس کوچه های این روستاها، مسیر اصلیات را گم نکنی. متاسفانه کسانی را میشناسم که حاصل سالها شاعر بودنشان، هزاران شعر پراکنده با موضوعات تکراری و یا حتی عجیب و غریب جشنواره هاست. البته شاید درآمدی هم از شعر بهدست آورده باشند، اما آنچه من از شعر میخواهم، این نیست. ولی بنظرم "کسب تجربه" مفیدترین و ارزشمندترین نتیجه ی پایدار جشنوارهها برای من بوده است.
- حالا که بحث جشنوارهها مطرح شد؛ خوب است که گریزی به جشنواره جوان خوارزمی بزنیم. جشنوارهای که از نظر اهمیت و اعتبار در بخش دانشآموزی نیز بسیار حائز اهمیت است و معمولا نخبههای نوجوان و جوانی که در هر بخش معرفی میشوند به واسطهی این رویداد آیندهی خوبی در انتظارشان است. گویا امسال شما هم در این جشنواره شرکت کرده بودید و بر طبق گمانهزنیها یکی از شانسهای اصلی برگزیده شدن در بخش شعر بودید. برایمان از این رویداد میگویید؟ قبل از شرکت در جشنواره خوارزمی چه تصوری از این رویداد داشتید و بالاخره با چه آثاری در جشنواره شرکت کردید؟
- توضیحش کمی سخت است! اما خب قطعا مثل هر کس دیگری با اشتیاق بسیار زیادی، مجموعه شعرم را برای جشنواره جوان خوارزمی آماده کردم و از بسیاری از اساتید برای مقدمه و ویرایش آن کمک گرفتم. اما خوب در ادامه اتفاقاتی افتاد که نتیجهاش چیزی جز آزردگی نبود.
- در این باره بیشتر توضیح میدهید؟ چه اتفاقاتی باعث شد شاعر باانگیزه و خوشآتیهای مثل شما از شرکت در جشنواره جوان خوارزمی آزردهخاطر شود؟ لطفا با جزئیات کامل برایمان تعریف کنید.
- همه ی اتفاقات از اتاق دفاع مرحله کشوری جشنواره شروع شد! ابتدا همه چیز خوب بود. داوران نخستین شعری را که خواندم بسیار تشویق کردند و حرف هایم را در دفاع تایید و تحسین کردند. بعد یکی از داوران به یکی از شعرهای مجموعه اشاره کردند و پرسیدند آن شعر را چه زمان سرودهای؟ شعر تقریبا قدیمیای بود. و بارها در مجلات و نقدها و فضاهای مجازی منتشر شده بود. اما من از اینکه شاعر چندان پر کاری نیستم، ناراضی بودم! و البته کم تجربه! در جواب از اصطلاح "یکی دو سال پیش" استفاده کردم!
داور محترم گفتند: پس نهایتا میشود دو سال پیش. حالا من شعری میخوانم، گوش کن ببین متوجه شباهت شعرها میشوی یا نه؟ شعر خودم را دوباره برایم خواندند! با چند تغییر جزیی در دو بیت؛ و گفتند این شعر را پیش از تو شاعر دیگری گفته است.
چنین چیزی امکان نداشت! توضیح دادم که این شعر بار ها به نام من منتشر شده. اما داورها فقط حواسشان به فرم های داوری بود یا با یکدیگر حرف میزدند و به شکل عجیبی دیگر به حرفهای من توجه نمیکردند! گریه ام گرفته بود. سعی کردم توضیح بدهم که "یکی دو سال پیش" تنها یک اصطلاح است! و میتوانم ثابت کنم که مالکیت این اثر متعلق به من است. نهایتا با لطف و ترحم گفتند اسنادت را ارائه بده. و قرار شد شعر دیگری، با موضوع مورد نظرشان بنویسم و تواناییام را نشان بدهم.
بعد از جلسه دفاع؛ من با دبیر بخش ادبی جشنواره فرهنگی هنری دانش اموزی، تماس گرفتم و از وزارت اموزش و پرورش درخواست کمک کردم. آنها سوابق مرا برای هیئت داوران فرستادند و در تماسی با داوران، سعی کردند مرا معرفی کنند و از شناختی که خودشان و شاعران دیگر در جشنواره دانش اموزی نسبت به من داشتند و از کتاب در دست انتشارم برای داوران صحبت کردند.
اما به دلیل احساس بدی که نسبت به این اتفاق داشتم؛ در گفت و گویی با یکی از مسئولان خوارزمی، گفتم دلیلی نمیبینم به این شکل توهین آمیز حقانیت خودم را ثابت کنم. آن شعر را من سرودهام. چه شما باور کنید چه باور نکنید. و حتی گفتم که میخواهم از ادامه جشنواره انصراف بدهم و اجازه نمیدهم همه تلاش هایم در این سالها، زیر سوال برده شود.
ایشان سعی کردند مرا آرام کنند و برایم توضیح دادند که اصل قضیه این است که دوسال پیش، همان شعرت در مجموعه ای به نام شخصی دیگر در جشنواره خوارزمی شرکت کرده و برگزیده شده است. اگر شعر توست، بایست و دفاع کن و اجازه نده حقت پایمال شود؛ تا لااقل امتیازاتی را که جشنواره به واسطه این اتفاق به یک پسر نوجوان خوششانس اعطا کرده، از اون سلب کند. من هم تصمیم گرفتم همه ی اسناد مستند را به هیئت داوران ارائه یدهم.
آن شعر
-در کتاب نقد مکتوب بهار ۹۴ انتشارات شهرستان ادب، در مجله سلام بچه ها(بهمن ۹۴) به همراه یک مصاحبه و در هفته نامه دوچرخه(سال95) بعد از یک گفت و گوی دوستانه چاپ شده بود. حتی اسکرینشات ایمیلهای سال ۹۴ و گفت و گویم را با استادم درمورد آن شعر ارائه دادم.
- در نهایت با وجود مدارکی که ارائه کردید نتیجهی جشنواره به نفع شما نبود؛ درست است؟
- بله. همه چیز برایم در روز آخر اردوی خوارزمی تمام شد! وقتی لحظه آخر در راهرو ، با یکی از داوران محترم روبرو شدم. با لحن صمیمانه ای به من گفتند: دخترم هر قدر هم که برای اثبات تلاش کنی باز هم شاعر دیگری آن شعر را قبل از تو بهنام خودش "ثبت " کرده است!
گفتم: "ثبت"؟ پس اینهمه سند و مدرکی که ارائه کردم هیچ تاثیری در برداشت شما نداشت؟
گفت او هم شاعر خوبیست و ما از او شناخت کاملی داریم. این مسئله قضاوت را سخت میکند، نمیتوانیم برچسب سرقت ادبی به او بزنیم. اگر یک ادم معمولی بود که به این میزان حساسیت نیازی نبود.
با تعجب گفتم: اما یکی از شعر های مجموعهاش مال من است! از کجا معلوم بقیه شعرهایش...
اما هرگز پاسخ درست و موجهی به من داده نشد.
به هر حال من در جشنواره جوان خوارزمی امسال حائز رتبه نشدم و از این بابت شکایتی ندارم. خوب میدانم شکست هم به اندازه موفقیت میتواند راهگشا باشد! اما آنچه مرا می رنجاند این است که: چرا؟ چرا دو سال پیش یکی از شعرهای مرا، شخصی دیگر، در مجموعه ای به نام خودش، برای همین جشنواره فرستاده، از همه ی مراحل داوری عبور کرده و برگزیده ی کشوری شده است؛ و حالا داوران عزیز باورشان نمیشود که این مسئله را متوجه نشدهاند و برای اینکه اعتبار خود را زیر سوال نبرند، ترجیح دادهاند مسئله را بررسی نکنند؛ او را بعنوان شاعر بپذیرند و مرا به هزار و یک بهانه ی ساختگی کنار بگذارند؟ کسی که به یاد ماندنی ترین شعر مجموعهاش مال من بوده، توانسته است صلاحیت خودش را اثبات کند اما حالا من که صاحب اصلی اثر هستم؛ باید به صلاحدید داوران حذف شوم تا خدای ناکرده نام جشنواره جوان خوارزمی لکهدار نشود.
- گلایهتان را درک میکنم...به نظرتان اینکه هیئت داوران به شکایت شما ترتیب اثر ندادند و با کسی که شعرتان را به نام خودش ارائه داده بود برخورد جدی نکردند، چه مشکلاتی را در آینده برای شاعر و جامعه ادبی رقم خواهد زد؟
- بگذارید صادقانه بگویم؛ من حتی در اولین برخورد با این اتفاق به نوعی از این قضیه عمیقا خوشحال شدم! واقعا برایم شیرین بود که یک نوجوان، که مخاطب اصلی شعر من است، این شعر را انقدر پسندیده که دلش خواسته شعر خودش باشد. اما در ادامه به خاطر تبعات بدی که برایم به همراه داشت؛ نمیتوانم از کنار این مسئله ساده عبور کنم.
وقتی جشنواره ای که قرار بوده است هدفش تشویق و کمک به استعداد های جوانی باشد که نیاز به راهنمایی داشته اند، اینگونه به اعتماد جوانان جواب بدهد، تنها نتیجه اش آزردگی و باز داشتن نسل جوان از تلاش خواهد بود.
- کاملا درست است. ضمن این که فکر میکنم محکوم نکردنِ یک سارق ادبی هم تبعات بدی به دنبال خواهد داشت؛ از جمله اینکه آن شخص برای ادامه دادن به اشتباهش مصممتر خواهد شد و دیگران نیز از آشفتهبازار موجود و نبودن یک نهاد مشخص برای رسیدگی به سرقتهای ادبی به نفع خودشان سوءاستفاده خواهند کرد. البته قطعا جایگاه فائزه فرزانه و آیندهی روشنی که در انتظار اوست با این طوفانها لطمه نخواهد دید. در مورد برنامههایت برای آینده بگو. فکر میکنی مجموعه شعری که در دست انتشار داری به نمایشگاه کتاب ۹۸ برسد؟ در غرفهی کدام انتشارات باید سراغش را بگیریم؟
-انشالله با همکاری موسسه ی فرهنگی هنری شهرستان ادب، مجموعه ی "هر پرنده فکر تازهایست" به زودی از همین انتشارات منتشر خواهد شد. امیدوارم دوستش داشته باشید!
- قطعا همینطور است. منتظر خواندن فائزه فرزانه در کلمات عزیز کتاب پرندهوارش خواهیم ماند.