رضا یزدانی؛ متولد ٢٨ مردادماه١٣٧٢ و ساکن قم است. او در پردیس فارابی دانشگاه تهران تا مقطع کارشناسی، حقوق خوانده است. از سال ۸۹ شعر گفتن را شروع کرده و در این سال ها برگزیدگی جشنواره های مختلفی چون جشنواره شعر دانشجویان و طلاب؛ جشنواره شعر جوان سوره، جشنواره شعر انقلاب، جشنواره یار و یادگار، جشنواره شعر مستور، جشنواره شعر اربعین، جشنواره بین المللی شعر غدیر، جشنواره شعر سوختگان وصل، جشنواره دوبیتی سرایان رضوی و... را در کارنامه ادبی خود دارد.
او که عضو دومین دوره آفتابگردانها ست، تا کنون دبیری چند جشنواره ملی و استانی مانند جشنواره شعر راه روشن، جشنواره شعر آشیانه و دبیری اجرایی جشنواره شعر کتاب را نیز برعهده داشته است. همکاری با خبرگزاری ها و روزنامه ها در زمینه یادداشت و گفتگوهای ادبی نیز از دیگر فعالیت های رضا یزدانی در این سالهاست.
«حاشا» نام نخستین کتاب اوست که امسال توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شد.
و این بهانه ای شد که پای صحبتهایش بنشینیم.
در ادامه این گفتگو را بخوانید:
چه شد که پا به عرصه ادبیات گذاشتید؟
مثل بیشتر شاعران من هم از کودکی به شعر و ادبیات علاقه خاصی داشتم. به طور کلی علاقه به هنر امری ذاتی است. چه بسا آدمهایی باشند که هیچ درک و لذتی از هنر نبرند. ولی آن چیزی که مرا به راه ادبیات کشاند، در وهله اول همین علاقه درونی بود که در ۱۰-۱۱سالگی در قالب شعرهای روحوضی گفتن برای مدیر و ناظم و معلم و همکلاسی ها متبلور شد و در ۱۵-۱۶سالگی به صورت شعرهای آیینی و عاشقانه بی وزن و قافیه درآمد. پیش دانشگاهی بودم که کتاب عروض و قافیه را خواندم و شعر گفتن را آغاز کردم.
در آن زمان به مطالعه ی شعر هم میپرداختید؟
تنها کتاب شعری که تا ۱۷-۱۸سالگی خواندم دیوان حافظ بود. که اکثرا هم نمی فهمیدم چه میگوید و نوعی سرخوردگی هم برایم به وجود می آمد. چون آن زمان مثل الان فضای مجازی شعر را بدبخت نکرده بود و خواندن شعر مستلزم خریدن کتاب بود و من هم خیلی شاعران را نمی شناختم.
البته دایی من هم شعر می گفت و دفتری پر از شعرهای عارفانه و آیینی داشت و من فکر میکردم بعد از حافظ بزرگترین شاعر ایران دایی من است.
خب پس درست گفته اند که حلال زاده به دایی ش میرود! واکنش خانواده تان نسبت به شعر گفتن شما چگونه بود؟؟
بله. واقعا بی تاثیر نبوده. واکنش مادر من مثل تمام مادرها قربان صدقه رفتن بود. من هم وقتی شوق و ذوقشانرا می دیدم بعضی وقت ها شعرهای حافظ را دستکاری میکردم و به نام خودم برایشان میخواندم. شاید می فهمیدند و به رویم نمی آوردند. واکنش پدرم اما در سال های اول جالب بود. یک شب برنامه مشاعره را در تلویزیون تماشا میکرد، با یک نگاه پر از حسرت و تاسف آهی کشید و رو به من گفت: بلدی این طوری شعر بخوانی؟ به اینها میگویند شاعر. یاد بگیر.
بعد از آن بود که حالم از مشاعره و برنامه های اینچنینی به هم خورد و هر وقت چنین برنامه هایی پخش می شود فوری کانال تلویزیون را عوض میکنم
در حال حاضر در سرودن بيشتر تحت تاثير كدام شاعران هستيد و آثار چه شاعرانی را بیشتر مطالعه میکنید؟
در زندگی من چند شاعر خیلی تاثیر داشتند. از سعدی و صائب اصفهانی و طالب آملی گرفته تا مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری و شفیعی کدکنی. ولی در صدر همه آنها قیصر امین پور تاثیر فراوانی در من گذاشت. به نظر من به رغم وفور شاعر در هر دوره، انگشت شمارند شاعرهایی که جهان خود را دارند. قله های شعر هر دوره همین شاعرهای جهان دار هستند و الباقی جهت گل آلود کردن فضای ادبیات و رفع کمبودها و عقده های احساسی و عاطفی و روانی خود وارد شعر میشوند. قیصر امین پور یکی از آن قله هاست. من تا به حال برای هیچ انسان فوت شده ای گریه نکردم ولی چند سال پیش وقتی مستند زندگی مرحوم امین پور را می دیدم ناخودآگاه اشکهایم جاری شد. با اینکه حتی یکبار هم از نزدیک ایشان را ندیدم و چقدر بد که حتی یکبار هم از نزدیک ایشان را ندیدم.
اما در بین شاعران هم نسل این روزگار سیدحمیدرضای برقعی عزیز را شاید بتوانم دلیل بسیار اثرگذار ورودم به شعر و مخصوصا شعر آیینی بدانم. از همان سال های ۸۶ که تازه آوازه اش پیچیده بود شعرهایش را میخواندم و به شعر آیینی علاقه مند می شدم. چون در شرایطی که شعر آیینی در انزوا بود، سیدحمید برقعی روح تازه ای به جریان شعر هیات و آیینی دمید و نشان داد میتوان شعر آیینی گفت و دهان مخاطبان خاص و عام را از حیرت وا گذاشت. به جرات میتوان گفت شعر آیینی ده سال اخیر وام دار سیدحمیدبرقعی است و اگر او نبود خیلیها شاعر نمیشدند. خیلیها شاعر آیینی نمیشدند و خیلیها به شعر اهل بیت علاقهمند نمیشدند.
کتاب "حق السکوت" آقامهدی سیار هم که جایزه کتاب سال را از آن خود کرد، نوع نگاه من به انتخاب واژه در شعر را عوض کرد. چه در نیمایی چه در غزل و چه در رباعی.
ولی سوال مهم اینجاست که آیا اصلا باید وارد دنیای شعر میشدم؟ آیا توانستم در این چندسال به ادبیات خدمتی بکنم یا فقط سهم ولو اندک خودم را از ادبیات بردم؟ چند وقتی است این سوالات ذهن مرا درگیر خودش کرده است. این سوالات را هر شاعری باید از خود بپرسد و متناسب با جوابی که میدهد یا با شعر خداحافظی کند و یا اینکه شعرهایش را برای دل خود بگوید.
از فعالیت خود در زمینه شعر هیئت بگویید. تجربیاتتان، دغدغه هایتان و نگاهتان به شعر هیئت را تشریح کنید.
من از ابتدا باتوجه به شرایط محیطی که در آن رشد کردم؛ با هدف آیینی سرودن و شاعر آیینی شدن شعر گفتن را شروع کردم. هرچند گاها وارد فضاهای دیگر هم شدم. اگرچه به قول استاد کاظمی شعر آیینی فقط به شعری که مدح و رثای اهلبیت باشد، محدود نمیشود و مهم نگاه آیینی داشتن در شعر حتی شعر عاشقانه است.
در خصوص شعر هیات متاسفانه مداحگرایی آفتی است که دامن شاعران آیینی را گرفته. شاعری که میتواند سطح شعور و ذوق مخاطب را ارتقا بدهد، امروز به ملابنویس مداحان تبدیل شده است. شاعری که باید با متنهای مستند و دست اول سیره و روایت ارتباط داشته باشد تبدیل شده است به دستگاه اشکبگیر مداح. بلا و آفت شعر آیینی امروز مداحانی اند که به شاعر میگویند طوری شعر بگو که مجلس برود هوا! در حالیکه اگر مداح واقعا مداح باشد از شعر هوشنگ ابتهاج روضه حضرت زینب استخراج کند.
شعر هیات یکی از مهم ترین رسانههای شیعه است که به دلیل بی اعتنایی شاعران به اهمیت شعریت در آن، مظلوم واقع شده است. شاعر هیات به جای آنکه آرام آرام سطح درک مردم از شعر را بالا ببرد، سطح شعر را با عوام زدگی پایین میآورد. وقتی با شعر آیینی ضعیف مواجه میشویم توجیه شاعر این است که برای فضای هیات گفته شده پس نیاز به شاعرانگی ندارد.
از طرف دیگر در شعر هیات، نوحه سهم و نقش قابل توجهی دارد. نوحه که با درآمیختگی با موسیقی جزو رسانههای اختصاصی شیعه است نیز این روزها اسیر ساده انگاری شاعران قرار گرفته. متاسفانه کسانی که فرق کلام شاعرانه و غیرشاعرانه را نمیدانند وارد عرصه نوحه سرایی میشوند و نوحههایی میگویند که تبدیل آسیب های جریان مداحی و هیات میشود.
در روایتی از رسول اکرم(ص) نقل است که ایشان به حسان بن ثابت فرمودند: تا زمانی که برای ما اهل بیت شعر میسرایی، موید به روحالقدس هستی. با توجه به سابقه ی شما در زمینه شعر أهل بيت آیا تابحال این مساله را حین سرودن احساس کرده اید؟ و در واقع به نظر شما شعر گفتن اساسا با تمرین و تلاش به دست میآید یا باید در ذات شاعر باشد و از روحی شاعرانه نشات میگیرد؟
به عنوان مقدمه این سوال در خصوص کوششی بودن و جوششی بودن شعر به نظرم حافظ جواب را داده است:" گرچه وصالش نه به کوشش ندهند. هرقدر ای دل که توانی بکوش".
هرچند نه میتوان جوششی بودن را انکار کرد و نه کوششی بودن شعر را. اما باید نوع نگاه هر شاعر به زندکی طوری باشد که باعث جوشش شعر شود و در لحظه هایی که حس شعر گفتن سراغ آدمنمیآید با مطالعه و تماشا اندوخته های خود را زیاد کند تا هنگام بارش کلمات و گل کردن حس شعر، بتواند با دست پر شعر بگوید.
اما در خصوص بخش اول سوالتان باید بگویم در شعر گفتن برای اهل بیت باید سوخت تا سوزاند. شاعری که خودش هنگام شعر و نوحه گفتن برای اهلبیت، با کلماتی که مینویسد اشک نمیریزد چگونه میخواهد دل و چشم دیگران را بلرزاند. به نظر من چه در شعر عاشقانه چه در شعر سیاسی و چه در شعر آیینی شعری که از روی شکم سیری و بی دردی سروده شده باشد، خودش را لو میدهد.
از شما تا بحال سبک های مداحی زیادی اجرا شده از حس و حالتان بگویید وقتی میبینید جمعیت زیادی با سروده های شما برای اهل بیت اشک میریزند یا شادی میکنند و یا گاهی آنها را زمزمه میکنند.
نمیتوان انکار کرد لذتی را که از خوانده و شنیده شدن نوحه به شاعر دست میدهد. البته این جذابیت در سالهای اول بیشتر بود. مخصوصا اینکه در شعر اهلبیت نباید حواس آدم به حواشی جلب شود. چون در شعر اهلبیت جدا از همه ملزومات باید خلوص داشت. اگر نوحه سرا خلوصش را از دست بدهد و به جای توجه به صاحبان و مستمعان اصلی شعر، به جذابیت های مادی و توجه مردم فکر کند، باخته است.
برای من خیلی مهم نیست چه کسی شعرم را میخواند و جمعیت هیات چقدر است. مهم ترین نکته برای من اخلاص و ادب کسی است که میخواند و مداحی که این دو را نداشته باشد سخت میشود با او کار کرد.
درباره اولین مجموعه شعرتان بگویید. این که اشعارش در چه قالبهایی سروده شده و در آنها به چه مضامینی پرداخته اید؟
اولین و شاید آخرین مجموعه شعرم، از ۲۱نیمایی و ۱۱ رباعی و ۱۰ غزل و قصیده و ترجیع بند تشکیل شده است. شاید این تنوع در قالب هم جای سوال باشد. در دوره ای که شاعران دمار غزل را درآورده اند. من اصولا از یکدستی و یکنواختی بیزارم. شاید این تنوع قالب ها که به صورت ناخواسته بوده، ریشه در همین خصلت من دارد. از طرف دیگر برای مثال خیلی حرف ها هست که در غزل نمیشود زد و باید و باید در رباعی کفت. یا مضامینی هستند که فقط و فقط باید در قالب نیمایی آنها را آورد. با این وجود من در میان قالب ها از نیمایی بیشتر لذت میبرم. در "حاشا" هم شعر عاشقانه هست همانقلابی و آیینی که هر کدام بنابه شرایطی سروده شده است.
از قرار معلوم شما در قالب نیمایی عملکرد موفقیت آمیزی داشته اید. از سرایش در این قالب و جذابیتهای و محدودیتهایش برایمان بگویید.
خودم واقعا و بی تعارف از نیماییهایم راضی نیستم و مطمئنم به آن بلوغی که باید نرسیده است. اما احساس میکنم روح ناآرام و همه جا سرک کش مرا آرام میکند. لذتی که در کشف یک مضمون در نیمایی وجود دارد اصلا در غزل پیدا نمیکنم. به نظر من گم شده شعر امروز روایت است. روایتی که شعر را یکپارچه کند. نه روایتی که یک داستان منظوم تحویل مخاطب دهد. متاسفانه فاضل نظری زدگی شعر امروز شاعران را بیت محور کرده است نه شعر محور. در نیمایی نمیتوان از هر دری سخن گفت بلکه باید یک مضمون را پرورش داد. برایش مقدمه و موخره نوشت. تعلیق ایجاد کرد و ضربه نهایی را زد. به همین دلیل شاعرانی که در نیمایی به لزوم روایت توجه ندارند نیمایی های نهچندان جذابی خلق میکنند. ما چه بخواهیم چه نخواهیم ادبیات به سمت داستان و به طور مشخص، روایت در حرکت است. و آینده با شعرهایی است که بار روایی دارند نه شعرهای بی در و پیکر و بیت محور و حتی مصراع محور.
فکر میکنید اگر در دانشگاه ادبیات میخواندید وضعیت شعرتان چه تفاوتی با امروز داشت؟
تجربه نشان داده است دانشکده ادبیات، شاعر تحویل جامعه نمیدهد بلکه ادیب پرورش میدهد. و اکثر کسانی که ادبیات خوانده اند و شاعر خوبی هم هستند، شاعریشان را مدیون دانشگاه نیستند بلکه در دانشگاه فقط اطلاعاتشان بیشتر شده است.
من اصولا از درس اجباری و امتحان های جزوه محور بیزارم. شاید اوایل دوست داشتم ادبیات بخوانم ولی الان خداراشکر میکنم که رشته تحصیلی امربطی به ادبیات ندارد تا مجبور باشم گلستان و بوستان و تاریخ بیهقی و ... را برای امتحان دادن بخوانم.
شعر جوان این روزگار را چطور ارزیابی میکنید؟
شعر جوان امروز که از از ابتدای دهه نود آغاز میشود هیج حرفی برای گفتن ندارد. شاعر جوان امروز از روی دیگران نویس است و هیچ جهان بینی و فلسفه شخصی برای خود ندارد. با اینکه نسل قبل ما واقعا از این نظر جلوتر بودند. البته تقصیری هم نداریم. ما شاعران جوان عملا هیج خلوتی نداریم و تمام خلوت مان را تلگرام و اینستاگرام پر کرده است. فضای مجازی هرچقدر به نفع داستان نویسان است هزار برابر آفت طبع شاعران است. چون داستان نویس به سوژه های ملموس زندگی نیاز دارد که در فضای مجازی به وفور یافت میشود اما شاعر بیچاره امروز باید دنبال خلوت باشد تا به بلوغ و کمال برسد. به نظر من با این وضعیت دیگر نمیتوان شاعر شاخصی از بین دهه هفتادی ها به بعد پیدا کرد. هرچقدر هم با چسباندن عناوینی چون معناگرا بخواهیم مکتب ادبی درست کنیم و با مافیابازی رسانه ای شاعران معناگرا را به عنوان ستون های شعر جوان امروز معرفی کنیم.
و به عنوان آخرین سوال بگویید: رضا یزدانی قرار است کدام قله از ادبيات فارسي را فتح کند؟
رضا یزدانی عصای شکسته ای دارد که نهایتا بتواند با آن تا سر خیابان برود. کدام قله و کدام اوج؟
من در ادبیات و شعر هدف خاصی ندارم. چون هرچه زمان میگذرد خالی بودن خودم را بیشتر حس میکنم. کسی که خالی است نمیتواند ذهن و دل دیگران را پر کند.
در پایان یک نیمایی میخوانیم از کتاب «حاشا» به قلم رضا یزدانی:
چشمها فقط برای دیدناند؟
نه؛
چشمها همین دریچه های روشناند؟
نه؛
چشمها کتابهای قلب ماست
اشکها خطوط این کتابهاست
این خطوط گاه گاه
با دوات آه
روی صفحه نگاه ما نوشته میشوند
هرچه چشم دید، خواست دل
هرچه خواست دل، همان شدیم
گاه اهلی زمین و گاه اهلِ آسمان شدیم
آی چشمهای من حواستان کجاست؟
باز هم دل مرا
تا کجای شهر برده اید؟
باز هم دل مرا به دست که سپردهاید؟
آدمی به غیر اشک و آه چیست؟
آدمی به جز نگاه چیست؟