«گلچرخ» جدیدترین بخش سایت آفتابگردانهاست و قرار است در آن تمام اتفاقات جالب اما حاشیهای آفتابگردانها، یادداشتهای کوتاهشان، شعرهای خیلی خوبشان به انتخاب هیئت تحریریه سایت، موفقیتهایشان در سایر زمینه های غیرادبی و یک دنیا مطالب جالب و خواندنی با محوریت آفتابگردانها را بخوانید. یادداشتی که در ادامه میخوانید از نجمه پور ملکی از اعضای دوره ششم آفتابگردانهاست:
ای کاش می توانستم دو شیشه عطر تهیه کنم و دو عطر جادویی آخر تابستان را در آن نگهداری کنم و به همه کسانی که در دنیای ماشینی پر از غم و اضطراب غرق شده اند هدیه کنم و با این دو عطر سحرآمیز برای حتی لحظه ای کوتاه،از همه آشفتگی ها رهایشان کنم.
و آن دو عطر جادویی یکی بوی خاک تبدار باران خورده روستاست در اواخر تابستان و دیگری بوی برنجزار در فصل درو.
وقتی ظهرهای تابستان صدای کمباین ها در جاده های روستا می پیچد ، انگار خبر بدی در راه است و تا غروب نگرانی....
نگران رفتن یک دوست بسیار عزیز...که تمام روزهای بهار و تابستان از زمان شالی تا درو با عطر و بوی خوشش حالت را خوب کرده...
و این نگرانی ،هنگام غروب با آمدن تیلرهای بارکش که کیسه های برنج را از مزرعه به کارخانه می برند و تمام جاده را قرق می کنند به غصه ای عجیب تبدیل می شود.
دلت میخواهد تا ناپدید شدن صدا و تصویر تیلر و کیسه های برنج در انتهای جاده و غروب، یک نفس دوستت را صدا بزنی و برایش دست خداحافظی تکان بدهی: به رنج ...به رنج..... به رنج عزیزم....
و یک یک تصویر " داره " ، کلاه حصیری، عصرانه سفره پنیر و هندوانه، " اشکل " و " کولوش " و " مرخه ها " و علف و مرزها و ...از جلو چشمانت میگذرد و با فرارسیدن شب و سکوت روستا در صدای سنفونی جیرجیرک ها محو می شود....
ای کاش نقاش ها و عکاس ها و شاعرها می آمدند و کمکم میکردند....
یک بچه روستا به تنهایی چگونه میتواند این تصویرها و عطرهای جادویی را به عالم هدیه بدهد؟؟؟
ای کاش تا " به رنج ها " درو نشدند تا بوی خاک باران خورده روستا استشمام می شود، تا تیلرها کیسه کیسه دوستانم را به کارخانه نبردند، شاعرها بیایند و روی مرزهای پر از علف دراز بکشند و چشم ها را ببندند و حس بگیرند برای سرودن شعر....
ای کاش عکاس ها کلاه حصیری بر سر بگذارند و لذت بخش ترین سفره عصرانه کشاورزان را به تصویر بکشند و برای خانه هایی بفرستند که در آن به رنج اسراف می شود و قدر محصول رنج را نمی دانند....
ای کاش سهراب اینجا بود و مطمئنم که می سرود: کلوش چه کم از لاله خوشبو دارد....یا تا به رنج هست زندگی باید کرد.... یا مرخه را گم نکنیم ....