«مرور پنجرهها» پس از «چند رد پا از من» و «صدفهای لال» سومین مجموعهشعر دکتر سیدوحید سمنانی ـشاعر، منتقد و پژوهشگر توانمند کشورمانـ است که برای اولینبار در بهار سال 1398 توسط انتشارات شهرستانادب به چاپ رسیده و به مقدمهای از استاد یوسفعلی میرشکاک مزین شده است. این مجموعه شامل 51 غزل با مضامین عاشقانه، اجتماعی، سیاسی و آیینی است. مجموعهای که هرچند در نهایت شاعرانگی سروده شده، ولی شیوا، روان و قابلفهم است. شاعر، این مجموعه را به استاد مرحومش خلیل عمرانی و غزلهای 1 و 5 را به خدا، غزل 8 را به مبین اردستانی، غزل 12 را به علیرضا نادری، غزل 22 را به دکتر سیاوش، غزل 29 را به مرحوم خلیل عمرانی، غزل 42 را به رضا غلامحسیننژاد و خانوادهاش و غربت بم، غزل 47 را به حسن باقری «آتش» و غزل 50 را به دخترش روژین تقدیم نموده است.
از بارزترین موضوعها و مفاهیمی که شاعر در این مجموعه به آنها پرداخته، میتوان به عشق، انتظار (انتظار فرج حضرت قائم عج) و یاد مرگ اشاره کرد:
1) عشق:
ـ ای عشق! من بر سفرهات نان و نمک خوردم/ بیبرکت دستان تو از ریشه میپوسم (غزل 2)
ـ ساقی مجال تازهای از عشق میخواهم/ پشت خرابآباد این هشیار مستی نیست (غزل 7)
ـ با این همه جز عاشقی راهی نخواهد یافت/ فرهاد اگرچه پیش پایش کوه بگذاری (غزل 9)
ـ وقتی که برمیگردم از تو، بستهام با عشق/ دیوانهام، در بند مجنونهای زنجیری! (غزل 28)
ـ یکروز در حوالی دل، عشق بود و من/ در زادگاه عاشقیام گم نمیشوم (غزل 29)
ـ این چشمها دلیلـدو مصرع برای عشقـ/ دیگر نپرس پس غزل عاشقانه کو! (غزل 32)
ـ به فصل عشق میرسم به فصل سبز زندگی/ شکوفه میکند دوباره شاخهشاخه سالها (غزل 34)
2) انتظار:
ـ در مقطع زمانۀ تاریک ما مگر/ روشن شود به مطلع آدینه چشممان
باید کسی به پنجره پیوندمان دهد/ واماندهایم در پس دیوار این جهان
بیاو نمیتوان به رهایی، به خود رسید/ با او ولی به هرچه بخواهیم میتوان (غزل 6)
ـ اما وقوعی تازهتر را باز میباریم/ وقتی که رودررو بماند سبز با پاییز
آن روز امکان شکفتن میوزد در باغ/ طی میشود در امتداد خندهها پاییز (غزل 15)
ـ فردا بهار پنجره آغاز میشود/ چیزی به انقراض زمستان نمانده است (غزل30)
ـ روزی دوباره پنجرهها باز میشوند/ تا وا کنند مشت شب روسیاه را (غزل 41)
ـ مگر که پنجرهای وا شود رها تا ماه/ مداربسته کشیدند خانه را درها (غزل 43)
ـ چه دلخوشیم که از راه میرسی اما/ چه جای وحدت خورشید با شباهنگ است؟
پرنده میشوم و بیحضور روشن تو/ب ه هرکجا بپرم آسمان همین رنگ است (غزل 45)
ـ تو میرسی ولی از نور، کولهبارت نور/ و میسپاری شب را به یاد و خاطرهها (غزل 48)
3) یاد مرگ:
ـ در انتهای راه از آغاز تو میگویم/ با شوق، لبهای تو را ای مرگ میبوسم (غزل 2)
ـ تو «فی کبد» را آیه بودی، استخوان و رنج!/ با مرگ، شرحی تازه دادی آیههایت را (غزل 12)
ـ [مردم] در تار اضطراب و تماشا تنیدهاند/ فکری برای فرصت محشر نمیکنند (غزل 31)
از جمله آرایههای ادبی پرکاربرد در این مجموعه، آرایۀ تلمیح است و استفادۀ فراوان از این آرایه از ویژگیهای سبک هندی؛ اما غزلهای سمنانی را به دلیل نداشتن سایر ویژگیهای این سبک نمیتوان منتسب به آن دانست. تلمیحهای بهکاررفته در این مجموعه عبارتند از:
1) اجرای کربلا و امامحسین (علیهالسلام):
ـ یاری نمانده است که یاری کند مرا؟/ پرسید و زخم آینهای شد جواب را (غزل 23)
2) ماجرای حضرت آدم و حضرت حوا (علیهماالسلام):
ـ یا دستهایم در پریشان سیب چیده/ یا در صف گندم سراغ از نان گرفته (غزل 10)
ـ دور میشوم تا گم، پشت خوشۀ گندم/ ای غزل بچین امشب سیب گریه را از من (غزل 13)
ـ تا با توام غریبۀ چندم نمیشوم!/ حتی دچار آدم و گندم نمیشوم (غزل29)
ـ شیطان و دست و خوشۀ گندم، خدای من!/ راهی به جز اسارت و عصیان نمانده است؟ (غزل30)
ـ گندم همیشه مصدر فعل گناه بود/ نان در بغل گرفته و باور نمیکنند (غزل 31)
ـ یکناگهان چید آسمان پرواز کالم را/ سیب نخستینی که پایان داد بالم را
دیروز ساز سیب بود و رقص با عصیان/ از شاخههای داغ میچیدم سؤالم را
آدم نمازش را به سمت شک و شیطان خواند/ تغییر داد آن دم مسیر احتمالم را (غزل 38)
ـ سیب در چشم تو آغاز شد و دست شدم/ چیدن چند غزلگریه که ناچاری بود (غزل 39)
ـ حوای نامهربانم! شاید نمیخواهد این بار/ دست تو سیب غزل را از دست غزل بگیرد (غزل40)
3) ماجرای حضرت اسماعیل و مادرش حضرت هاجر (علیهماالسلام):
ـ نه، ابر زمزمهای نیست، آسمان لال است/ به یأس میرسد این بار سعی هاجرها (غزل 43)
4) ماجراهای حضرت یوسف (علینبیناوآلهوعلیهالسلام):
ـ تو تا عزیز منی راه و چاه هردو یکی است/ چهقدر منتظرم، نابرادری بفرست! (غزل 1)
ـ هفتادگاو لاغر و هفتادسال اندوه/ تعبیر کن ای عشق! این خواب پریشان را
یعقوب از پیراهنم طرفی نخواهد بست/ وقتی صبا گم کرده باشد راه کنعان را (غزل 5)
5) ماجرای حضرت موسی (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) و طور سینا:
ـ در سوگ سینا گر گرفتم... سوختم... آری/ در شعلۀ این طور میجویم خدایت را (غزل 12)
6) ماجرای حضرت مریم و حضرت عیسی(علیهماالسلام):
ـ به رسم معجزه، عیسی به مریمت دادی/ مرا به معجزه ای دوست! مادری بفرست! (غزل 1)
7) داستان شیرین و فرهاد و خسرو:
ـ با این همه جز عاشقی راهی نخواهد یافت/ فرهاد اگرچه پیش پایش کوه بگذاری (غزل 9)
ـ خانه تعبیر بیستون شده بود، قصر شیرین سرنگون شده بود/ خواب شیرین دچار بختک شد، زیر بامی که داشت بم میشد (غزل 42)
ـ مثل افسانههای وارونه، هیچکس راوی خودش نشده است/ چشم شیرین دچار مجنون است، غیر خسرو اسیر لیلا نیست! (غزل 50)
8) داستان رستم و سهراب:
ـ تقدیر گاه از پهلوی سهراب میجوشد/ گاهی از آن چاهی که در فردای رستم بود (غزل 4)
9) داستان لیلی و مجنون:
لیلا تو باشی و من... نه! دریا تو باشی و... مگذار/ تا رود مجنونی این بار راه خیابان بگیرد (غزل 40)
در تمام این مجموعه، استفادۀ مکرر شاعر از برخی کلمهعا توجه بنده را به خود جلب کرد که بدون شک تکرارشان بیعلت هم نبوده است. این کلمهها به ترتیب تکرار عبارتند از:
دل، غزل، باران، چشم، درخت، بال، آسمان، ماه، پنجره، صدا، آینه، سکوت، کوچه، سبز و دریا.
در بیت آخر غزل 44، شاعر با گفتنِ «در گرگ و میش مرگ غزلهایم این آخرین ترانۀ دلتنگی است/ این هدیه هم بهانۀ تلخی بود تا حس کنم که لال نمیمیرم» یادآور بیت «با دیدنت زبان دلم بند آمده است/ شاعر شدم که لال نمیرم، فقط همین» از محمدعلی بهمنی میشود.
بیت آخر غزل 51، «کلاغ قصۀ من ـعشقـ در ته شب ماند/ به خانهاش به سپیده به روشنا نرسید» نیز یادآور بیتی میشود که در دوران کودکی در انتهای قصهها بسیار شنیدهایم: «قصۀ ما به سر رسید/ کلاغه به خونهاش نرسید».
در سهمورد، شاعر بدون قرینه، برخی افعال را حذف نموده است که به دلیل تغییر ضمیر در همان بیت یا مصرع صحیح نیستند:
1) حذف «است» بعد از «دریا» هرچند قابل حدس است:
ـ تا زندگی دریا و من هم رقص فانوسم/ حس میکنم تکرار در تکرار مأیوسم (غزل 2)
2) حذف «میزنم» بعد از «پرپر»:
ـ او از خودش پر میزند، من در خودم پرپر/ او در خودش جاری است، من در پیله محبوسم (غزل 2)
3) حذف «بودم» که مرجع ضمیرش «من» است:
ـ دریا تو بودی، سبز، اما ساحل تو/ من، سوگوار لحظۀ مرگ صدفها (غزل 17)
در دومورد، شاعر اقدام به حذف رای مفعولی نموده است که امروزه این عمل مذموم بوده و از زیبایی بیت مربوطه میکاهد:
1) حذف «را» بعد از «تو»:
ـ باران پس از تو چتر مرا لال لال خواست/ چتری شکستهام که ندارد نوای تو (غزل 8)
2) حذف «را» بعد از «آغاز»:
ـ تا نشنود از غنچهها روشنترین آغاز/ خاموش میخواهد شروع تازه را پاییز (غزل 15)
در پنجمورد شاهد حشو (قبیح) هستیم:
1) تنها یکی از حروف ربط «تا» یا «که» برای رساندن مفهوم کافی است:
ـ ردپای مسافرانۀ من، ساده بر برف اتفاق افتاد/ پلک خورشید تا که وا بشود، ردپایی که هست حتماً نیست (غزل 14)
۲) باتوجه به «هرچند» و مفهوم بیت، «یا» هیچنقشی در بیت زیر ندارد:
ـ هرچند شرح آینهها پردریغ شد/ یا در سرود روشن من جان نمانده است (غزل 30)
۳) نیازی به ذکر ضمیر «تو» نیست و صرفاً برای پرکردن وزن آمده و تنها یکی از حروف ربط «تا» یا «که» برای رساندن مفهوم کافی است:
ـ در شور دف، ماه درختان به سماعاند/ تو پلک بزن تا که برقصانیام از نو (غزل 37)
۴) نیازی به آوردن «آری» نیست و صرفاً برای پرکردن وزن و ایجاد قافیۀ میانی در مصرع اول آمده است:
ـ شب در قنوت بستۀ من، جاری از تو همیشه برکۀ من... آری/ دیگر میان برکه به جای ماه، نبض فرشتههاست که میگیرم (غزل 44)
۵) نیازی به ذکر ضمیر «تو» نیست و صرفاً برای پرکردن وزن آمده است؛ مگر اینکه برای تأکید و حصر باشد:
ـ دل مرا تو بسوزان و فکر بعد مباش/ نیام که سوختنم زخمهزخمه، آهنگ است (غزل 45)
در سهمورد شاهد سکتۀ وزنی هستیم:
1) سکون «ر» در «بیبرکت» به اجبار وزن:
ـ ای عشق! من بر سفرهات نان و نمک خوردم/ بیبرکت دستان تو از ریشه میپوسم (غزل 2)
2) سکون «ن» در «بنویسم» به اجبار وزن:
ـ میخواستم تا ماه را لبخند بنویسم/ شوقی شبیه قرص نان در سفرهام کم بود (غزل 4)
3) مشدد تلفظشدن «ی» در «خالی» به اجبار وزن:
ـ پر کردم از یکمشت پر خالی جایت را/ قیچی مکن از آسمانم بالهایت را (غزل 12)
در یکمورد شاعر میفرماید:
ـ لبخند را در تکیهای از اشک گم میکرد/ تقویم چشمانم که هرفصلش محرم بود (غزل4)
اگر کمی سختگیرانه به این بیت نگاه کنیم، متوجه میشویم که شاعر ـهرچند با ظرافت و استفادۀ خوب از ظرفیتهای زبانیـ با بهکاربردن تعبیر «فصل» به جای «ماه» و گمکردن لبخند و امثالش، تصویری پرماتم از ماه محرم را به مخاطب ارائه میکند؛ درحالیکه ماه محرم برخلاف اینکه ماه اندوه اهلبیت علیهمالسلام و شیعیانشان در به شهادت رسیدن سرور و سالار شهیدان امامحسین علیهالسلام و اصحاب باوفایشان است، موجب فرح و نشاطی روحانی و خاص در دل عزاداران ایشان میشود. برای درک بهتر این مسئله، شما را به خوانش بخشی از مقالۀ «چرا اشک شیعه بر امامحسین علیهالسلام مانع نشاط و شادی نیست؟» دعوت مینمایم:
فرق اشک برای امامحسین علیهالسلام با اشکهای دیگر
اشكی كه در شیعه هست با ناراحتیهای عاطفی و احساساتی، فرق اساسی دارد. اشک برای امامحسین علیهالسلام عامل رابطۀ انسان با مقاصد قدسی است و لذا نهتنها شادی و نشاط را از شیعیان نمیگیرد، بلكه شادی و نشاط در زندگی شیعیان موج میزند، ولی نباید آن را با لذتگرایی یكی گرفت؛ زیرا تفاوت زیادی است بین آن شادی كه با پرهیزگاری همراه است و روح معنوی دارد، با آنچه امروز در غرب هست كه لذتگرایی، مقصد و معبود شده است.
در شیعه، شور زندگی با یادآوری غمِ غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگِ «مرگآگاهی» راه خود را از قهقهههای اهل غفلت جدا كرده و سعی دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ كند و اشک بر حسین علیهالسلام طلب آن فرح است و آنهایی كه غمِ غربت در این دنیا را میشناسند، میفهمند حزن مقدس چه حلاوتی دارد و مواظباند گرفتار لذتگرایی و خوشگذرانیِ اهل دنیا نشوند و از ارتباط با حقایق وجودی عالم محروم نگردند.
رسول خدا (ص) فرمودند: «كُلُّ عَیْنٍ بَاكِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْن»؛ «هرچشمى فرداى قیامت گریان است، غیر از چشمى كه در مصیبت حسین علیهالسلام گریه كند».
روایت فوق از شدت تأثیر اشک بر امامحسین علیهالسلام در عمیقترین ابعاد انسانی خبر میدهد که در قیامت ظاهر میشود.
منبع:
http://www.shabestan.ir/detail/News/660380
چندمثال از ترکیبهای جدید، تعابیر نو، آشناییزدایی و حجمگرایی:
* ترکیبهای جدید:
1. برای من که پرم از قفس پری بفرست/ اگر نه یکـدو نفس «بال باور»ی بفرست (غزل 1)
2. وقتی درختها همه بیبرگوبارتر/ پس میدهند در «قفس برف» امتحان (غزل 6)
3. بیشک مسیر آسمان را گم نخواهم کرد/ تا پیش رو دارم «چراغ ردپایت» را (غزل 12)
4. دریا «کتاب موج»هایش را ورق زد/ در «ذهن ترد» ماسهها ـاین بیطرفهاـ (غزل 17)
5. «قفسـسرودۀ» بلبل چهقدر دلگیر است/ خوشا ترانۀ بیپرده، مثل زنجرهها (غزل 45)
6. «ابروی ابرها» گره خورده، پلک خورشید لمس و افسرده/ شب مدام است و روز پژمرده، هیچشوقی برای فردا نیست (غزل 50)
* تعابیر نو:
۱. لالشدن پا:
ـ آن چندشنبه کاش پایم لال میشد/ هرچند راه لکنتم پایان گرفته (غزل ۱۰)
۲. تشبیه ستارهها به سپاه جنگی:
ـ و آسمان نگاهم ستاره میپوشد/ شبی که با تب آغاز عشق در جنگم (غزل 20)
۳. تشبیه محاق به سبد:
ـ مثل چراغ گمشده در اتفاقها/ افتاده ماه در سبدی از محاقها (غزل 35)
۴. سحرکاریِ ماه:
ـ شب به انگیزۀ پایان خودش پاسخ داد/ ماه در مزرعه، مشغول سحرکاری بود (غزل 39)
۵. گرفتن نبض فرشتهها:
ـ شب در قنوت بستۀ من، جاری از تو همیشه برکۀ من... آری/ دیگر میان برکه به جای ماه، نبض فرشتههاست که میگیرم (غزل 44)
* آشناییزدایی:
1. شک کردهام به هرچه پرنده است نام او/ دلبسته پر، به هرچه «قفسهای مهربان» (غزل 6)
2. شاعر کوچههای رو به سحر، بیتو فردا غروب خواهد کرد/ در شبستان غربتی بنبست، پشت «زندان آسمان» پنهان (غزل 47)
* حجمگرایی:
1. باری کلاغ قصه از من بیخبر رد شد/ «تنهاییام را ایستادم» چون مترسکها (غزل 11)
2. چگونه لهجۀ دریا زبان من باشد؟/ که من بدون تو «از سنگ میشوم» آری (غزل 46)
در چندغزل، شاعر یکقافیه را مجدد تکرار نموده است، بدون اینکه آرایۀ ردالمطلع یا ردالقافیه ایجاد کند:
1) قافیۀ «چوب» در ابیات اول و سوم غزل 18
2) قافیۀ «با» در ابیات اول و چهارم غزل 21
3) قافیۀ «عاشقانه» در ابیات اول و چهارم غزل 24
4) قافیۀ «گم» در ابیات دوم و ششم غزل 29
5) قافیۀ «باران» در ابیات اول، سوم و ششم غزل 40
شاعر در مصرع اول بیت سوم غزل 11، دچار نوعی پیچیدگی در ارائۀ تصویر به مخاطب شده است که قطعاً با اصلاح آن مفهوم را بهتر خواهد رساند:
ـ تنگ دلش از سنگ و او دلتنگ میرقصد/ خون شد دل ماهی، چنین سرخاند پولکها
هرچند حسن تعلیل مصرع دوم (که خونشدن دل ماهی، دلیل سرخی پولکهاست) قدری از این نازیبایی را پوشش میدهد.
در چهارمورد فاعل و فعل با هم مطابقت ندارند:
1) برگ ـ رقصیدند:
ـ تا بشکند لبخند سبز برگ را پاییز/ بر شاخههای خشک رقصیدند با پاییز (غزل 15)
2) هدفها ـ نمیمیرد*:
ـ فردا پس از من هم همان موج است و فانوس/ یعنی که در دریا نمیمیرد هدفها (غزل 17)
3) دلم ـ میبندند**:
ـ دلم به خاطرههایت دخیل میبندند/ مرا اجابت کن دست آسمانپرورد (غزل 25)
4) اشتیاقها ـ جان داده*:
ـ انگار در تهاجم شک شعله میکشم/ جان داده در ترانۀ من اشتیاقها (غزل 35)
*وقتی عملی را که فقط به جانداران مربوط است به یک غیرجاندار نسبت میدهیم، باید در جمله نیز با او مانند یکجاندار عمل کنیم. یعنی اگر همان واژۀ غیرجاندار را جمع ببندیم، در صورت فاعلبودنش باید فعل با آن مطابقت داشته باشد. هرچند وقتی جانبخشی صورت نمیگیرد، میتوانیم از فعل مفرد برای همان واژه (در صورت جمعبودن) استفاده کنیم.
** به گمان بنده این مورد باید خطای تایپی و نوشتاری باشد.
در دومورد، شاعر از واژهها و ترکیبهایی استفاده کرده است که امروزه مذموماند:
1) دگر:
ـ سرباز کوچکم! تو چرا میروی دگر؟/ جا میگذاری این من بیانتخاب را؟ (غزل 23)
2) کوهیم (کوهی مرا: کوهی برای من):
ـ یکرود خستهام که به دریا نمیرسد/ یکرود مست گریه و کوهیم شانه نیست (غزل 24)
دومورد پیشنهاد برای شاعر محترم دارم:
1) به نظر بنده، در بیت «من شمعم آن که بیتو مجوز گرفته است/ پروانه را عزیز بدارد به جای تو» (غزل 8) بهتر است برای روانتر خواندهشدن شعر و تأکید روی شمعبودن عاشق به جای «من شمعم» گفته شود «شمعم من».
2) به نظر بنده، در بیت «خاتون! ببخش اینکه نگاهم را از ارتفاع چشم تو میگیرم/ هرگز نبوده روشنی چشمت در کهکشان تیرۀ تقدیرم» (غزل 44) بهتر است به جای «خاتون» گفته شود «خانم» که امروزیتر و صمیمیتر است.
درنهایت با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای شاعر محترم دکتر سمنانی، شما را به خوانش سهنمونه از غزلهای چشمگیر ایشان در این مجموعۀ خواندنی دعوت میکنم:
غزل ۱۹
نه شوق مانده به جانم، نه روح مانده به تن
منم که ریشه زدم در کویر پوسیدن
شبیه باغ درختان سیب در اسفند
چهقدر خالیام از اتفاقافتادن
تو در کنار من اما چهقدر دور از هم
چهقدر فاصله افتاده بین تو تا من
کبوترانه به شوقت سلام شد نفسم
و پاسخ پر من میلهمیله تیر، آهن
«تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری»
دل مرا که دهاتی است، بردهای ای زن!
سیاهمشق مرا بامداد خط زده است
سپیدخوانی شعر مرا بخوان... (فعلن)
غزل ۳۲
پلکی بزن، شکفتن خورشید خانه کو؟
تقریر کن، ادامۀ مشق شبانه کو؟
باران تویی، ترانه تویی، من درخت لال
تا برگبرگ از تو بگویم بهانه کو؟
حسی غریب، حال مرا زیرورو نکرد
بر گونههام نمنم خیس ترانه کو؟
من موج گمشده که به ساحل نمیرسم
بر پا میایستم که ببینم ترانه کو؟
این چشمها دلیل ـدو مصرع برای عشقـ
دیگر نپرس پس غزل عاشقانه کو!
دیشب سکوت خانه پر از پرسش تو بود
میگفت و میشنید که خورشید خانه کو؟
غزل ۳۹
پشت پرواز، تب ثانیهها جاری بود
یکپرنده قفسش ساعت دیواری بود
شب به اندیشۀ پایان خودش پاسخ داد
ماه در مزرعه مشغول سحرکاری بود
پشت هرثانیۀ تازه نشستم که هنوز
دلم آمادهترین قسمت بیداری بود
ساعت از سبز گذشت و دلم از حوصله پر
سهم کوکوی من این خلوت اجباری بود
تیکتاک از نفس افتاد و دلم پرپر زد
باز هم لحظهشماری و چه تکراری بود
سیب در چشم تو آغاز شد و دست شدم
چیدن چند غزلگریه که ناچاری بود
من به پروانگی بخت خودم شک کردم
آبی روسریات روی پرم جاری بود
روسریآبی من! سربههوا مثل درخت
خاک من تشنۀ آن لحظه که میباری بود
کاش میشد سفری تا تب چشمانت داشت
کاش آن پنجرهها پاسخشان آری بود