سخته بخوام چیزی بگم اما
چیزی نگم از بغض جون میدم
حالا میفهمم واسه چی هرشب
هی پشت هم کابوس میدیدم
کابوس میدیدم که تو غربت
یه دسته کرکس راتو میبنده
از خندهی کفتار میترسم
تو خواب من کفتار میخنده
میدونی حتی گفتنش مرگه
من باشم و تو... نه نمیتونم
از ترس اینکه واقعی باشه
اصلا خبرها رو نمیخونم
یه عمره فکر آسمون بودی
حالا خدا بت بال و پر داده
این دیگه رویا نیس میبینی!
دست تو روی خاک افتاده
دست تو روی خاک افتاده
دست از سرت برداشت این دنیا
اسمت به من میگه برای تو
شیرینتره مرگ از عسل حتی
راهو نشونم دادی و حالا
تو راه تو باید قدم برداشت
دنیا تو رو اینطور میشناسه:
مردی که تنهایی عَلم برداشت
سجاد نوابی