پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

تقدیم به خانواده شهدا...

| 1842 | 0

شعری از محمّد معروفی

در صف میکده که سرمستان باز هم در جنون درخشیدند
لاله ها را فرشتگان با اشک از گلستان عشق می چیدند

 

از صدای مهیب خمپاره آسمان بر زمین می افتاد
شیرمردان در انفجار اما لحظه ای هم به خود نلرزیدند

 

مست آرامش شهیدانم با چه روحیّه ای نمیدانم
زیر فوّاره های خون آلود با صلابت به مرگ خندیدند

 

پیرمردی شکسته دل می گفت این سخن را به یاد خود بسپار
تا قلم عدل و داد بنویسد لشگری با تفنگ جنگیدند

 

مادری قاب عکس در آغوش لحظه ای بغض کرد و آرام گفت
پسرانم شهید گشتن را مرگ احلی من العسل دیدند

 

یک کبوتر که پاش زخمی بود از دل آسمان خبر می داد
که سبکبال های خاکی پوش هر کدام از تبار خورشیدند

 

نام هر کس که خفته در خاک است رفته از یادمان ولی شهدا
بر تن چاک چاک مرده ی خاک نام خود را ثبات بخشیدند

 

محمّد معروفی - تابستان 96

Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.