به عنوان اولین یادداشت سال جدید، مقاله ای میخوانیم از نعیمه آقانوری از اعضای دوره ششم آفتابگردانها با موضوع بهار و طبیعت در شعر صائب تیریزی
سبک هندی یا سبک اصفهانی سبکی است متعلّق به قرن نهم تا دوازدهم هجری؛ در این دوره به دلیل عدم توجه پادشاهان صفوی به اشعار مدحی و علاقه شاعران به دریافت هدیه و صِله از بزرگان، رفت و آمد شعرا به کشور هندوستان افزایش یافت. بزرگان هندوستان به شعر فارسی علاقه داشتند و از ثروت بیکران خود به شاعران و مداحان میبخشیدند و از آنجا که هند، کشوری با طبیعتی رنگارنگ بود، وصف طبیعت و عناصر آن به شیوه زیبایی به شعر این دوره راه یافت و به طور کلی، شعرها آیینه ای تمام نما از اوضاع خاص این دوره تاریخی شدند و به همین سبب در آثار به جامانده از آن دوره؛ انواع تعبیرات و تشبیهات و کنایاتظریف و دقیق و گاها ترکیبات ومعانی پیچیده و دشوار موج میزند.
میرزا محمد علی صائب تبریزی، یکی از نمایندگان اصلی سبک هندی و بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم هجری و معروفترین شاعر عهد صفویه است که در طول عمر خود به شهرهای مختلف از جمله دکن، هرات، اصفهان و... سفر کرده و اشعار او که غالباً در قالب غزل سروده شده اندَ،اکنون بیشتر به صورت تک بیت و حتی تک مصرع بر سر زبانهاست.
صائب مانند دیگر شاعران سبک هندی به طبیعت و عناصر آن توجّه ویژه داشت و از آنجا که طبیعت در بهار، رنگ زیباتری به خود میگیرد، برای وی این فصل جذّابیت زیادی داشته و از توصیف آن غافل نمانده است. همچنین، سه غزل او با ردیف بهار، نشان میدهد صائب در استفاده از مضامین بهاری تعمّد خاص داشته و شاید بتوان گفت بهار در اشعار وی، یک مضمون وکلید واژه اساسی است.
در این بخش به معرفی بعضی ابیات مرتبط با بهار و طبیعت درغزلیات صائب، و نوع پرداخت به آنها میپردازیم:
بهار
الف) بهار در معنای اصلی و با کاربرد توصیفی، گاه برای بیان زیباییهای طبیعت، گاه به عنوان مصرع تمثیلی بیت و گاه به منظور دعوت به شاد بودن و لذّت از عمر است؛ برای مثال در یکی از غزلها، توصیف بیت به بیت بهار با بیانی انگیزشی به همین منظور یعنی دعوت به تماشای طبیعت و شاد بودن میباشد:
بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی
اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی
ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید
چه میشود، تو هم از کنج خانه بیرون آی
درید غنچه مستور پیرهن تا ناف
تو هم ز خرقه خود صوفیانه بیرون آی
ب) بهار در معنای استعاری نیز به وفور در دیوان صائب قابل مشاهده است و از آنجا که فصل رویش و نشاط و سرزندگی است، این واژه در بسیاری از غزلها به معنای جوانی و نشاط زندگی آمده است:
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
مردان به دیگری نگذارند کار خویش
صائب چه فارغ است ز بیبرگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
گاهی نیز بهار که سراسر زیبایی و کمال است، استعاره ای است از معشوق و زیبایی های بی مانندش؛ چنانکه:
دست در دامن رنگینِ بهاری نزدم
ناخنی بر دل گلزار چو خاری نزدم
گر چه چون شانه دو صد زخم نمایان خوردم
دست صائب به سر زلف نگاری نزدم
و
زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده، نام بینشانی
اگر عاشق نمیبودیم صائب
چه میکردیم با این زندگانی؟
عناصر طبیعت
سرتاسر دیوان صائب تبریزی پر است از واژه ها و ترکیبات و تعبیرات و توصیفاتی که به طبیعت مرتبط میشود؛ گویی که یکی از مصالح کار وی برای نماکاری و حتی ساختِ بنای شعر، همین عناصر طبیعت هستند که نمیتوان غزلیاتش را بدون این عناصر تصوّر کرد؛ بنابراین سخن گفتن از کاربرد این عناصر در دیوان صائب و اشاره به تک تک این عناصر در آن، ظرفیتی فراتر از این یادداشت میطلبد. از اصلی ترین عناصر طبیعت که در شعر صائب کاربرد دارند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) گل
گل، فارغ از نوع و رنگ، نمادی است از زیبایی، که با یک دید کلّی میتوان گفت مورد توجّه همه شاعران در همه ادوار بوده است و مسلّم است که صائب نیز که طبعی روان و نگاهی زیبابین داشته، در این مورد مستثنا نیست و این واژه را گاه در معنای اصلی به کار برده است:
ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم
و گاه معنای استعاری آن را که غالباً به معشوق و چهره زیبای او اشاره دارد، در نظر داشته است:
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است
ب) سرو
درخت و انواع مختلف آن از عناصری هستند که در چیدمان شعری صائب به وفور به کار رفته اند که در این میان، سرو تشخّص ویژهای یافته و این واژه نیز گاه در معنای اصلی:
خاطر آزاده من فارغ است از انقلاب
در بهار و در خزان بر یک قرارم همچو سرو
و گاه در معنای استعاری (معشوق و قامت او) به کار رفته است:
کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمیرسد
ج) باران
زیبایی باران، برای شاعران به حدّی است که حتی تصوّر آن نیز، ذوق را بر میانگیزد؛ در دیوان صائب، این واژه گاه در معنای اصلی:
ز ابرِ دستِ ساقی، جسم خشکم لاله زاری شد
که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا
و گاه در معنای استعاری (استعاره از هر چیز خوب مثل مهربانی) به کار رفته است:
میکنیم از ترزبانی دشمنان را مهربان
میکند شیرین زمین شور را باران ما
د) دریا
دریا، هم در شعر کهن و هم در شعر معاصر یکی از اصلی ترین مواردی است که هم به لحاظ آوایی هم مضمونی مورد توجه و استفاده شاعران بوده و هست؛ صائب نیز واژه دریا را گاه در معنای اصلی و گاه در معنای استعاری (بزرگی، عظمت، وجود و...) به کار گرفته تا بر عمق معنایی و بر زیبایی ابیات و اشعار خویش بیفزاید:
موج از دامان دریا بر ندارد دست خویش
جان عاشق را، که از جانانه میسازد جدا؟
و
در قطار هرزه نالان چون جرس باشد چرا
تا کسی دریا تواند گشتن از ترک هوا
با توجه به مواردی که اشاره شد، به طور کلّی میتوان گفت استفاده از واژه های مرتبط با بهار و عناصر طبیعت، از جمله گل، درخت، باران و دریا، چه در معنای اصلی چه در معنای استعاری در غزلهای صائب بسامد بالایی دارند که این امر، بر زیبایی اشعار وی تاثیر بسزایی داشته است.