طیبه یونسی متولد 7آبان 72 در شهرستان بشرویه از شهرستانهاي خراسان جنوبی است.
او که از شاعران جوان و خوش قریحه و از اعضای دوره پنجم آفتابگردانها ست، در مقطع کارشناسی فلسفه و حکمت اسلامی خوانده و در حال حاضر دانشجوی ارشد همان رشته در دانشگاه حکیم سبزواری سبزوار است.
او مدتهاست به فعالیت در کانون ادبی دانشگاه حکیم سبزواری میپردازد و به گفته خودش بعد از ورود به دوره آفتابگردانها به شکل تخصصی در حوزه شعر کودک نوجوان فعالیت میکند. در ادامه گفتگوی آفتابگردانها با او را میخوانید:
چه شد که پا به عرصه ادبيات گذاشتید؟
من از اول ابتدایی به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میرفتم. خواهر بزرگ ترم نیز در کانون به کلاس ادبی میرفت. مربی خواهرم در کانون با خودش فکر کرده بود چون ما دوتا خواهر هستیم، پس من هم استعداد ادبی دارم و به همین خاطر یک روز مرا صدا کرد و به کلاس دعوت کرد. و همین باعث علاقه من به شعر و ادبیات شد.
البته جدای از این موضوع، من و خواهرانم به کتاب خواندن خیلی علاقه داشتیم و یکی از شیرین ترین و لذت بخش ترین تفریحاتمان خرید کتاب و کتاب خوندن بود.
و هر جا کتابخانه ای بود ما در آن عضو بودیم.
از کتابخانه عمومی شهرمان گرفته تا کتابخانه مسجد محله و کتابخانه کانون پرورش فکری...
و به خوبی به خاطر دارم که همیشه بر سر کتاب خواندن بایکدیگر دعوا میکردیم؛ چون پیش می آمد که هر سه تایمان میخواستیم همزمان یک کتاب را بخوانیم و برای نوبتی خواندن صبر نمیکردیم.
همچنین در آن دوران با خواهرهایم مینشستیم و شعرای شاعران مختلف مثل حافظ و فروغ و... را حفظ میکردیم.
در مدرسه نیز، هم در دوران ابتدایی و هم راهنمایی همه شعرهای کتابم را حفظ میکردم.
شهر ما شهر کوچکی ست و من تنها جایی که میتوانستم برای شعر به آنجا بروم کانون پرورشی بود که تا سال آخر دبیرستان در جلساتش شرکت میکردم.
بعد که وارد دانشگاه شدم از همان ترم اول در جلسه های نقد شعر کانون ادبی دانشگاه شرکت میکردم . در آن جلسات واقعا به شعرگفتن تشویق میشدم.
سال 94 که یکی از دوستانم فراخوان دوره شعر آفتابگردان ها را برایم فرستاد و گفت بیا با هم در این دوره شرکت کنیم.
و من بعد از مشورت با خانواده شعرهایم را برای موسسه فرستادم و به لطف خدا قبول شدم و به جمع بی نظیر آفتابگردانها پیوستم.
با توجه به استعدادتان در حوزه ادبیات از کودکی چرا به سراغ تحصیل در این رشته در دانشگاه نرفته اید؟
من از همون کودکی قصد داشتم که ادبیات بخوانم و به همین خاطر در دبیرستان رشته انسانی را انتخاب کردم.
اما در کنکور ادبیات قبول نشدم. در دانشگاه تصمیم داشتم تغییر رشته بدهم اما درست وقتی دنبال کارهای تغییر رشته بودم، به رشته خودم که فلسفه و حکمت اسلامی ست علاقمند شدم و تصمیم گرفتم خودم ادبیات را در کنار فلسفه بخوانم.
و به همین خاطر ارشد را هم که اوایل قصد داشتم ادبیات بخوانم دوباره در رشته فلسفه شرکت کردم.
اما رشته من و ادبیات خیلی هم از هم دور نیستند. و حتی بایکدیگر ارتباط هم دارند چرا که در سروده های مولانا، عطار و حافظ رد پای عرفان و فلسفه به خوبی دیده میشود.
فکر میکنید اگر به جای فلسفه ادبیات میخوانید سرنوشت شاعریتان چگونه رقم میخورد؟
فکر میکنم اگر به شکل کلاسیک ادبیات میخواندم، شاید درگیر چارچوب درسی این رشته میشدم و به دروس این رشته به دید تکلیف نگاه میکردم نه علاقه و ذوق شخصی. و شاید ذوق و شاعرانگی ام را تا حدودی از دست میدادم. با خیلی از اساتید که برای خواندن ادبیات مشورت کردم، همین را میگفتند.
درست مثل این شعر معروف سید حسن حسینی که معمولا در پاسخ این سوال میگویند:
«شاعری وارد دانشکده شد
دم در ذوقش را به نگهبانی داد»
اما خب بر عکسش هم ممکن بود اتفاق بیفتد و در شعر پیشرفت بیشتری داشته باشم.
چه شد که با تحصیلات فلسفه و حکمت سراغ شعر کودک و نوجوان رفتید؟
من ناخواسته و بدون اینکه خودم خبر داشته باشم گاهی شعر نوجوان میگفتم
یادم می آید چند بار در جلسه ی نقد دانشگاه که شعر خواندم، دبیر جلسه به من گفت که تو میتوانی شعر کودک نوجوان بگویی ولی من آن موقع به سرودن برای کوکان و نوجوانان علاقه نداشتم و سعی میکردم بیشتر برای مخاطب بزرگسال شعر بگویم.
تا این که اولین بار در نقد تلفنی آفتابگردانها آقای بکتاش با من تماس گرفتند و گفتند چون شعرهایی که فرستادم بیشتر کودک نوجوان بوده نقد آثار مرا به ایشان سپرده اند.
سپس تشویقم کردند که شعرکودک بسرایم و شعرهایم برای ایشان ارسال کنم.
و من از آن زمان _ یعنی اردیبهشت 95_ به صورت جدی قدم به دنیای سرودن شعر کودک و نوجوان گذاشتم.
و در کمال ناباوری با تشویق خانواده و دوستان و همچنین کانون ادبی دانشگاه، انجمن شعر بشرویه و انجمن شعر جوان سبزوار مواجه شدم.
و حالا باوجود این که گاهی شعر بزرگسال نیز میسرایم، همه جا مرا با شعر کودک میشناسند. و از این بابت از صميم قلب خوشحالم چرا که این تشویق ها انگیزه ام را برای ادامه دادن این راه بیشتر میکند و باعث میشود بیشتر هوای کودک درونم را داشته باشم.
کودک درونم هر وقت حالش خوب است، به راحتی شعر کودک میگویم اما وقتی کودک درونم قهر میکند شعرهایم غزل میشوند.
به نظر شما شاعر شعر بزرگسال و شاعر شعر کودک و نوجوان از لحاظ روحیه و درک از هستی با یکدیگر تفاوت دارند؟
فکر نمیکنم تفاوت زیادی داشته باشند اما روحیه شاعر کودک به خاطر ارتباطی که با کودک و فضای کودک دارد به نظرم شادتر است و شاعر کودک باید از دریچه نگاه کودکان هستی را به تماشا بنشیند تا بتواند شعری بسراید که کودک بتواند به راحتی با آن ارتباط برقرار کند.
اگر یکی از اساتید مطرح شعر کودک را ببینید، برای بهتر شدن در شعر کودک و نوجوان، چه سوالاتی از او میپرسید؟
اول از همه چند تا از شعرهایم را برایش میخوانم و نظرش را دررابطه با آنها میپرسم.
همانطور که تا امروز، از هر فرصتی در مواجهه با شاعران و اساتید شعر کودک استفاده کرده ام و برای بهتر شدن شعرهایم از آنها کمک گرفته ام. به عنوان مثال خانم شکوه قاسم نیا و اقای بکتاش همیشه مرا راهنمایی کرده اند و من سعی کرده ام که ارتباطم را همچنان با اساتید حفظ کنم و راهنمود هایشان را به کار ببندم.
و شاید سوالی که دوست دارم از ایشان بپرسم این باشد که رمز ماندگاری شعرهایشان چیست که بچه های چند دهه شعرهایشان را دوست دارند؟
از تاثیر شعر کودک و نوجوان بر شخصیت خودتان بگویید.
شعر کودک باعث شده سرزندگی ام را حفظ کنم و کودک درونم را زنده و فعال نگه دارم و
با کودکان راحت ارتباط برقرار کنم. نگاهم به جهان نیز تغییر کرده و اکثر اوقات به همه چیز از زاویه نگاه کودکان نگاه میکنم. شعر گفتن برای کودکان باعث شده فکر کنم هر چیزی میتواند شعر کودک باشد مثل مورچه ای که روی دیوار راه میرود یا اشیائی که به طور روزمره در اطرافم مشاهده میکنم مثل صندلی، دیوار، یخچال و..
همچنین به واسطه سرودن شعر کودک احساس مهر و عصوفت بیشتری را در وجودم پرورش داده ام.
چون کسی که برای کودکان میسراید، باید مثل یک مادر باشد و من با سرایش شعر کودک به نوعی تمرین مادری کرده ام.
در شاعرانگی چه هدفی را دنبال میکنید و میخواهید کدام قله ادبیات را فتح کنید؟
دوست دارم در شعر کودک و نوجوان خیلی خوب پیشرفت کنم
و میخواهم یک شاعر معروف و محبوب شعرکودک باشم و امیدوارم شعر هیچ وقت مرا ترک نکند و همیشه با من باشد.
سخن پایانی:
ممنون از مجموعه شهرستان ادب و آفتابگردان ها که واقعا برای شعر تلاش میکنند و ممنون از شما برای وقتی که گذاشتید.
در آخر یکی از شعرهای کودک طيبه یونسی را باهم میخوانیم:
رو به روی دار قالی
مادرم تنها نشسته
زل زده بر تاروپودش
با نگاهی گرم و خسته
تق ت تق تق شانه را او
میزند بر روی قالی
تا نماند روی نخ ها
ردی از جاهای خالی
یک پرنده روی قالی
کوچک است و پر ندارد
مادرم نخ را گرفته
رج به رج پر میگذارد
میپرد از روی قالی
با پرو بالی سفید او
میرود تا آسمان ها
آن پرنده هست یک قو