صحن آزادی
نه لبخند های مادرم
نه دست های پدرم از جنگ
هیچکدامشان برنگشتند.
پدر
هنوز در صحن آزادی
غریبی می کند
وقتی نمی تواند ضریح را
در آغوش بگیرد.
سال ها
هم دست های پدر بودم،
هم لبخند های مادر
که بارها پای پنجره فولاد،
برادر نداشته ام را
گریسته است ...
نقاره ها
دلتنگی دختری ست
که هر شب ساعت هشت
به گوش گلدسته ها می رسد...
حتم دارم
هر روز
دخترانی فیروزه به دست
برای کفترها
دانه می پاشند،
آرزوهای شان را،
با یک لیوان آب
سقاخانه
قورت می دهند،
و به نوبت بعدی شان
روبروی ایوان طلا فکر می کنند.
هیچکس نمی داند
زن عباسعلی
برای چندمین بار است
نیشابور تا توس را
پیاده می دود
تا کودکش را
روی پاهایش ایستاده ببیند
من از دنیا چیزی نمی خواهم
جز اینکه
یک بار دیگر توی حرم گم بشوم
اسمم
از بلند گوهای صحن انقلاب
به آسمان برسد،
پدرم مرا در آغوش بگیرد
و مادرم باز هم بخنند
آخرین گلوله
با آخرین گلوله ای
که در سینه دارم
سرباز های زیادی را خواهم کشت
زودتر ما
آن سربازی که
چشم های پدرم را به غارت برد.
جنگ با همه چیز،
شوخی می کند
با صفحه ی چهارم شناسنامه ی مادرم
با برادرم که از تفنگ بازی بدش می آید
با من
که مجبورم کرد زودتر بزرگ شوم
و خواهرم، پری، که مرا مادر صدا می زند
این روزها
چقدر
از بوی ماهی دودی بدم می آید
پدر را که از کارون آوردند
مادر، برای آخرین بار ماهی می پخت !
آخرین النگو
به همه چیز فکر کرده ام
به مروارید چشم های مادرم
که ما را ثروتمند نکرد
به جیرینگ جیرینگ النگوهایم
که از چشم ضریح افتاده اند
کاش آخرین بار
جای تمام گندم ها
دست دختر همسایه را می گرفتم
و برایت چادر گلی می آوردم
که حسرت،
دنباله ی چهارشنبه هایم را نگیرد
حالا هر غروب،
برای ریحانه زیارت نامه می خوانم
کبوترهای رنگی درست می کنم
و اندوه دختران گیسو تراشیده را
زیر بال هایشان پنهان می کنم
می دانم یک روز
اولین کبوتر سبز،
بال هایش را
به سمت گلدسته ها باز می کند
اسلیمی ها روی دامن های چین دار
نقش می بندند
پدر ها، روبروی حرم،
گیسوان دخترانشان
را می بافند
و من به آخرین النگویم فکر می کنم
که قرار است بلیت مشهد بشود!
خصیصه ای که در شعرهای ملیحه قاضی بیشتر از همه نمود دارد نوعی صداقت و صمیمیت است که مختص خود اوست. صداقت نه به آن معنا که او حتماً و صرفا از اتفاقاتی حرف می زند که به وقوع پیوسته اند . بلکه بی پیرایه بودن او در غالب موارد است به گونه ای که شعرش را ساده و طبیعی می نماید . نمی بینیم که او در اشعارش مدعی جور دیگری حرف زدن باشد یا به هر قیمتی بخواهد صاحب سبک شود.
ملیحه قاضی از جمله شاعرانی ست که شعرش بیشتر حرفی است تا ساختمانی با اینکه نمی شود حکم قطعی صادر کرد که کدام شیوه خوب است اما توجه هر چه بیشتر به ساختمان و فرم شعر به گونه ای که ارتباط های صوری و معنوی هرچه بیشتر اجزا و عناصر را در پی داشته باشد باید در مرحله بعدی کار خانم قاضی قرار بگیرد.
در شعر اول، خانم قاضی دو موضوع رضوی و جنگ را در هم آمیخته است . شاعر از خانواده خودش شروع می کند با زیبایی تمام این کار را انجام می دهد. دست هایی که پدر در جنگ از دست داده و نمی توانند ضریح را در آغوش بگیرند. برادر نداشته راوی که او مجبور است نقش وی را بازی کند. لحظاتی که دختران فیروزه به دست رو به روی ایوان طلا به حاجت هایشان فکر می کنند و زن عباسعلی که نمونه ای از زنان جامعه است که سرپرستی کودک معلولشان را بر عهده دارند و در آخر دوباره به حسرت های خودش برمی گردد تا بگوید او بر خلاف سایرین تنها در حسرت روزهاییست که در کودکی در حرم گم می شده و نه چیز دیگری پیشنهاد من این بود یک «اما» به آن سطر اقزوده می شد تا این منطق در شعر با وضوح بیشتری ایجاد شود و مخاطب را از سردرگمی های احتمالی نجات دهد.
من اما
از دنیا چیزی نمی خواهم
در انتهای شعر با بازگشت به دست های پدر و لبخند های مادر یک فرم دایره وار موفق ایجاد کرده است. شعری بدون زیاده گویی و کامل. اما بهتر است واژه «توی» که در سطرهای انتهایی شعر آمده با واژه دیگری جایگزین شود چرا که این واژه جایگاه مستحکمی در ادبیات فارسی ندارد و به اشتباه توسط شاعران کودک و نوجوان وارد شعر شده است .
با آخرین گلوله ای
که در سینه دارم
سرباز های زیادی را خواهم کشت
کلمه در شعر سپید از اهمیت بالایی برخوردار است و باید در استفاده از آن دقت و حساسیت داشت و برای استعمال آن دلیل قانع کننده داشت که اگر خانم قاضی این مورد توجه داشته باشد به ساختارمند شدن شعرش نیز کمک کرده است . شاعر در سطرهای اشاره شده کلمه گلوله را به کار برده است اما این واژه ای در اینجا خیلی مناسب به نظر نمی رسد زیرا وجود گلوله در سینه به غیر از حالتی که انسان با آن گلوله کشته شود ما به ازاء دیگری ندارد شاید شاعر گلوله را به استعاره از کلمه ی دیگری آورده باشد که در این مورد بهتر بود خود آن کلمه یا به صورت تشبیهی آورده می شد (مثلا با داغ هایی که در سینه دارم) . در سطرهای بعد شاعر از به غارت رفتن چشم های پدر صحبت می کند ولی در ادامه هیچ ردی از آن نمی بینیم مثلا اگر « چشم های پدر» را با «دست های پدر » جایگزین کنیم می بینیم که در شعر تفاوتی ایجاد نمی شود. آیا بهتر نبود شاعر در ادامه شعر جهان را از دریچه غمگین چشم های نابینای پدر توصیف می کرد!؟ چنانچه در شعر اول این نکته را با موفقیت لحاظ نموده بود آنجا که صحبت از دست های قطع شده پدر در جنگ بود و این موضوع با بیدار شدن ضمیر حسرت برانگیز شاعر در انتهای شعر اتفاق می افتاد . وقتی نمی توانست آغوش پدرش را تجربه کند شعر را به سطح بالایی از باور پذیری رسانده بود . در ادامه شعر با این سطر مواجه هستیم :
جنگ با همه چیز شوخی می کند
اما پارامترهایی که شاعر برای این مدعا می آورد مربوط به خانواده شاعر است و از این دایره فراتر نرفته است . شاید بهتر بود شاعر باز هم در انتخاب کلمه قدری وسواس به خرج می داد و مثلا می گفت :
جنگ با دارایی های ما شوخی کرده بود
این را از این باب گفتم که نگاه در شعر سپید میکروسکوپ وار و جزء نگر است و همین یکی از تفاوت های مهم شعر کلاسیک و شعر سپید است اگر نه می شد اینگونه توجیه نمود که از دید شاعر خانواده او همه چیز اوست . در سطرهای بعد شاعر با اشاره به صفحه چهارم شناسنامه احتمالا می خواسته به صفحه وفات همسر اشاره کند ولی به این نکته دقت نکرده که با متفاوت بودن صفحه چهارم در انواع شناسنامه ها این اشاره ممکن است برای مخاطب قدری گنگ به نظر برسد . شعر پایان زیبا و تاثیر گذاری دارد :
پدر را که از کارون آوردند
مادر، برای آخرین بار ماهی می پخت !
با این وجود اگر شاعر به فرم شعر کمی بیشتر توجه می کرد ردپایی هرچند کمرنگ از جنوبی بودن شخصیت درون شعر در قسمت های دیگر به جا می گذاشت هم به باورپذیر تر شدن اثر کمک می کرد و هم در جان مخاطب تاثیری عمیق می گذاشت.
به همه چیز فکر کرده ام
به مروارید چشم های مادرم
که ما را ثروتمند نکرد
این ها سطرهای آغازین شعر سوم خانم قاضی با عنوان « آخرین النگو » هستند. شروعی عاطفی همراه با پارادوکسی زیبا آنگونه که مروارید با اینکه گران قیمت است اما مروارید چشم های مادر علی رغم با ارزش بودن متاعی برای از بین بردن فقر نیستند . شاعر با اسعاره اشک به مروارید بین این سطر و سطر النگو نیز ارتباطی معنایی برقرار کرده و این نقطه قوت است.
خصیصه دیگر شعر های خانم قاضی استفاده زیاد اسامی خاص می باشد گرچه استفاده از اسامی خاص می تواند زمینه های عاطفی بیان موضوع را فراهم آورد ولی باید مراقب بود بسامد بالای نام های خاص در یک مجموعه به حدی نرسد که مخاطب را چادر سردرگمی کند .
کاش آخرین بار
جای تمام گندم ها
دست دختر همسایه را می گرفتم
و برایت چادر گلی می آوردم
نقش دختر همسایه در این قسمت و ارتباط آن با سطرهای قبلی و نیز سطرهای بعدی روشن نیست . نقش گندم و منظور شاعر از اینکه دست گندم ها را می گیرد معلوم نیست. هرچند درست کردن معنا در یک شعر معناگریز به عهده مخاطب است. یا به اصطلاح در شعر سپید گاه به تعداد مخاطب تاویل وجود دارد و شعر سپید در حالت ایده آل اش محدود شدن به یک معنا را برنمی تابد ولی اینکه مخاطب نتواند به هیچ تاویلی برسد نقطه ضعف شعر به حساب می آید .
حالا هر غروب،
برای ریحانه زیارت نامه می خوانم
نقش ریحانه و ارتباط او با راوی و همچنین با دختر همسایه نیز گنگ و نامشخص می نماید.
و برایت چادر گلی می آوردم
که حسرت،
دنباله ی چهارشنبه هایم را نگیرد
چرا چهارشنبه !؟ براستی چهارشنبه در این شعر چه نقشی ایفا کرده که روز های دیگر هفته نمی توانستند ایفا کنند!؟ می بینیم که چیزی به ذهن متبادر نمی شود و چهارشنبه اگر هم برای شاعر تداعی کننده رویدادی باشد نتوانسته آن را به روشنی با مخاطب در میان بگذارد و این می تواند نقطه ضعف به شمار بیاید. همچنین بهتر است در استفاده از حروف ربط و اضافه توجه بیشتری داشته باشیم. آنجا که شاعر می گوید : که حسرت... خوب و صحیح این بود که به جای حرف ربط« که» از حرف ربط «تا» بهره می جست . (تا حسرت دنباله ی چهارشنبه هایم را نگیرد) .
تخیل و جان بخشی به اشیاء در شعر ملیحه قاضی گاه در عالی ترین شکل ممکن رخ می دهد . مخاطب هم می داند خیال است و هم نمی تواند باور کند که نشود اندوه دختران صعب العلاج گیسو تراشیده را زیر بال های کبوتر های دست ساز پنهان کرد! و با پرواز اولین کبوتر سبز نور امید را در دلش زنده کرد . شاعر چنان به زیبایی
تصویر سازی کرده که مخاطب در وهله اول فکر نمی کند که یک کبوتر مصنوعی قادر نیست بال هایش را باز کند و به پرواز در بیاید و قسمتی از وظیفه ی شعر نیز همین است. خلق کردن جهانی که در بیرون از کاغد قابل دست یابی نیست. این سطرهای زیبا را با یکدیگر مرور می کنیم :
کبوترهای رنگی درست می کنم
و اندوه دختران گیسو تراشیده را
زیر بال هایشان پنهان می کنم
می دانم یک روز
اولین کبوتر سبز،
بال هایش را
به سمت گلدسته ها باز می کند
و در قسمت پایانی شعر با برگشتن به النگوها سعی در بازگشتن به ابتهای شعر و دست یافتن به فرم دارد. ولی با این وجود این شعر از پراکندگی و قرار نگرفتن در یک مجموعه نظام دار رنج می برد. شاعر در این شعر محتوای انسانی والایی در ذهن داشته ولی با عجله و شتابزدگی با مضامینی که به ذهنش رسیده برخورد کرده و شعر در آستانه بلوغ از رشد باز مانده است!