گرایش به جمع یا خلوت... شاید این تقابل برای هر انسانی -ولو مدتی کوتاه- مسئله شده و فکر او را درگیر خود کرده باشد و البته مسئلهای است بسیار مهم که هرکس بنا بر تصمیمی که در قبال آن میگیرد، مسیرِ پیشِ روی خود را مشخص کرده و سیر در آن را آغاز مینماید. تصمیمی که اگر درست نباشد، میتواند انسان را در میانهی راه به وضعیتی آشفته دچار سازد.
در این نوشته سعی بر آن است که این دو ساحت، مورد دقت و بررسی کوتاهی قرار گیرد.
در سنت عرفانی ما خلوت، عامل مهم در پرورش روح و بنای سلوک است. بستری است برای رهایی از تعلقات و آشفتگیهای دنیا که توجه به عالم غیب را در پی دارد و حالاتی روحی در انسان ایجاد و نهادینه میکند که فرد را به دائم الحضوری میرساند. ذهن را فهیمتر و زمینه را برای اعتلای روح و اندیشه فراهم مینماید. چنانچه در کلام و سیره ائمه(علیهم السلام) نیز این مهم، مورد توجه بسیار قرار گرفته است.
پیامبراکرم (ص) میفرمایند: «حکمت ده جزء است. نه جزء در گوشهگیری و یک جزء در خاموشی است.» حضرت امیرالمومنین (ع)، ایمنی و سلامت انسان و انس به خدا و پیوستن به او را در کنارهگیری از خلق میدانند.
از علت گوشهنشینی از امام صادق(ع) پرسیدند و ایشان فرمود: «زمانه فاسد شده و برادران تغییر کردهاند، بنابراین آرامش دل را در تنهایی یافتم.» *(1)
در روایت است که: کُن فِی النّاس و لا تَکُن معهم: در بین مردم باش ولی همراه مردم نباش. یعنی ظاهرأ با مردم معاشرت کن اما در قلب و درون جدا باش.
در تعریف و سیرهی عرفا و نیز شعرای بزرگ نیز این ساحت، ساحتی است که حاصل آن، گنجینههای بسیاری از حکمت و معرفت است.
هرکه را توفیق حق آمد دلیل گوشهای بگرفت و رست از قال و قیل )شیخ بهایی)
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظر حجت درویشان است (حافظ)
به لقمان گفتند: «ای لقمان! تو زیاد تنها مینشینی، میان مردم برو و با آنها دمخور باش.» لقمان گفت: «تنهاییِ زیاد، ذهن را فهیمتر میکند و اندیشهی طولانی، راهنمایی به سوی بهشت است.»
خلوت، حجابهای اندیشه و روح و اشتغالات فکری و جوارحی را کنار میزند و دل را آمادهی دریافت الهامات و نفحات ربانی مینماید.
البته که درک صحیح از مفهوم خلوت، تفاوتش را با خلوت در معنای مذموم آن روشن میسازد.
ما با مختصات خاص خود، یعنی انسانِ ایرانیِ مسلمانِ واقع شده در دنیای جدید، از طرفی پایی در سنتهای فکری خود داشته و از طرف دیگر در دنیایی واقع شدهایم که انسان را مدام به بیرون از خود میکشاند. او را موجودی میداند که باید در جامعه تعریف شده و هویتش را از آن بگیرد. در این میان بعضی تعاریفی که علم جامعه شناسی، از انسان داده است جای تأمل دارد. میگوید انسان زمانی وجود پیدا میکند و میتوان شأنی برای او قائل بود که پا در جامعه گذاشته و در مناسبات آن قرار گرفته باشد.
یعنی هویت و موجودیت فرد را کاملأ در نسبت با جامعه تعریف کرده و جدای از آن، او را به حساب نخواهد آورد.
عالم جدید، روح و جهتی دارد که در تمام ارکان آن دمیده شده و همه چیز ذیل آن تعریف میشود و جریان مییابد. عالمیست با عقلانیت خاص، طلب خاص، انسان خاص و جامعهی خاص. عالمی که امر کمّی برایش ملاک است، نگاهی کاملأ عقلانیِ حسابگرانه دارد و همه چیز را ذیل عقل بشری تعریف کرده که در آن، حضور، شهود و غیب جایی نداشته و امرِ محسوس ملاک است و سعی در به تصویر در آوردنِ تمام ساحات دارد.
عالم جدید، انسان را مکشوف میخواهد، همه چیز باید به تصویر در بیاید تا وجود پیدا کند و باور شود. جامعهی امروز سراسر غفلتزاست. مدام نوبهنو میشود و انسان را به دنبال خود میکشاند و آنقدر در فرد نفوذ و پای او را در خود بند میکند که کمکم فرد حس میکند بدون آن وجودی ندارد، لذا همه چیزِ خود را در آینهی آن میبیند و مییابد و خودش را به جامعه سپرده، تا جایی که حتی معنای خود را هم در آن جستوجو میکند و اینچنین کمکم از خود تهی میشود. انسان تهی وقتی به خود رجوع میکند، چیزی در خود نمیبیند. وقتی در خلوت، با خودش روبرو میشود احساس بیمعنایی به او دست داده و تحمل چنین وضعی برایش ممکن نخواهد بود و باز برای فرار از این خلأ به جامعه پناه برده و بیشتر و بیشتر در آن حل میشود. این است که بسیار شکننده شده است.
کسی که به شکل افراطی به بیرون بسته شده، درونی بحرانی خواهد داشت. و البته خودِ بستگی به بیرون هم میتواند معلول بحران درون باشد. که بحثی جداست.
یکی از ارکان مهم این جامعه، رسانه است. رسانهای که انسانها را برای بودنِ هرچه بیشتر، به تصویر تبدیل کرده، طوری که حتی در کنجترین پستوها هم خلوتی برای فرد باقی نگذاشته واو زمانی هم که مدعی خلوتگزینی است مایل است آن را به تصویر در آورد. خلوت مقدمهی تفکر است و تفکر، دریچهی حکمت و معرفت، که راهها را میگشاید. اما در جامعه امروز، همین فرصت هم از فرد گرفته شده. ذات رسانه غفلت است.
گاهی ادعا می شود فردگرایی از شاخصههای انسان امروز است. این حرف شاید ظاهرأ درست باشد اما وقتی فرد ذیل یک نگاه بالاتر و هماهنگ با آن، شکل داده شده است آیا جایی برای فردیت باقی میماند؟ با همهی تفاوتهای جزئی، مثل این است که یک قالب بر همه زده شده باشد؛ یک جور فکر، ذائقه، خواست و گرایش و دغدغههای مشابه به آنها داده شده و بعد رها شدهاند، این است که فرد فکر میکند خودش هست که تصمیم میگیرد، حرکت میکند و پیش میبرد، غافل از این که کاملأ تحت مدیریت بیرون از خود قرار دارد. و چنین رسالتی بر عهده رسانه است. رسانهای که خلق حقیقت و اهمیت میکند. اولویتها را مشخص و الگوی رفتار را تعیین کرده و زیستِ جهان ما را مهیا میسازد. امروزه رسانهها کنترل همهی امور را در دست دارند. فرد باید در محدودهای بیاندیشد و عمل کند که اهمیت آن را رسانه مشخص کرده است. امر مهم، چیزی است که رسانه به آن اولویت داده باشد. اولویتبندیِ پرداختهای انسان، ارزشهای خبری، اینکه کدام اتفاق باید تیتر اولِ ذهنها باشد، همهی اینها را رسانه مشخص میکند. مثلِ این است که عینکی بر چشم همه نهاده شده و باید از پشت آن به جهان نگاه شود. امر مهم آن چیزی است که رسانه به تصویر میکشد. این است که ذهنِ انسانِ رسانه زده، محدود در همان حد خواهد ماند. (فرقی هم بین جهت رسانه و حوزههای آن نیست.)
حال، این انسانهای یک شکل که با وجود همهی تفاوتها، ذیل یک نگاه و روح قرار دارند، منطقأ فردیت و تشخصی برایشان باقی نمیماند. خواست و افقشان همان است که به آنها داده شده. حالات، آرامش یا آشفتگیهایش بسته به بیرون است و اینچنین، مدام در حال تلاطم خواهد بود و «کنشهایی که از او سر میزند عین واکنش است، بیآنکه خود بداند.» *(2)
این، جریان غالب بر جامعهی امروز است و کمتر گروهی را می توان یافت که از فرو رفتن در این گرداب در امان مانده باشد.
حال، نسبت متفکر و شاعر با این وضع چیست؟
آدمی خود را در هر وضعی قرار دهد، طلبش به سمت فضایی متناسب با آن خواهد رفت. اینکه گفته شد انتخابِ هرکدام از این دو ساحت، مسئلهای است مهم که راه را میگشاید، از همین جهت است و این مسئله را نباید ساده گرفت.
شاعر اگر برای شاعری مقامی قائل باشد _منظور مقام و جایگاه اجتماعی نیست- و شاعری را در جایگاهی ببیند که رسالتی فراتر از اکنونها دارد، مطمئنأ خود را از گیرودار هرچه که بخواهد او را از این جایگاه دور کند، بیرون خواهد کشید. ساحت هنر و شعر ساحت حقیقت است و شاعر نیز اهل آن. در عالمی که غفلت از هر جهت، انسان را درخود پیچیده و امکان تفکر آزاد را از او گرفته است، شاعری که ملتزم به حقیقت باشد، چگونه میتواند چشم ببندد و خود را در گرداب جامعه حل کند و شریک غفلتها شود؟
این درست است که شاعر باید اجتماعی باشد اما بهتر نیست که تعریفی غیر از آنچه از اجتماعی بودن در ذهنها هست، داشته باشیم؟ اگر بخواهیم شاعر اجتماعی را تعریف کنیم، شاید بهتر باشد بگوییم او کسی است که خود را در هیاهوهای جامعه حل نکرده و به خودش این امکان را داده که در افقی فراتر ازآنچه که جریان دارد، ببیند و حس کند. او خود را در ساحتی قرار میدهد که بتواند درد حقیقی مردمان را -که حتی خود نیز از آن بیخبرند- درک و آن را چاره اندیشی کند. و این امکان در خلوتهاست که فراهم میشود. اکنونزدگیها و در حال ماندنها، شاعر را هدر میدهد، او را سرگرم کرده و فرصتهای حضور و اندیشه و درک صحیح را از او میگیرد. شاعر، حس ناب و اندیشه است، اما فکری که در اسارت بیرون باشد و آزاد نباشد، مُرده و آیا فکرِ مرده قدرت زایش و رویش سازنده را دارد؟
اگر برای شاعری مقام پیامبری قائل باشیم، لازمهی آن، چنین درک و حضور و اندیشهای است. در این زمانه که حجابهای بسیاری بر روحها سایه انداخته، شاعر هست که میتواند آنها را کنار زده و دریچههای دیگری به روی مردمان باز کند ، اما اگر او هم بخواهد در تنگنای اکنون بماند و در همین جریانات روزمره حل شود، آیا آیندهای برای بشر قابل تصور خواهد بود؟
انسان در تصمیمها معنا پیدا میکند. آنجا که اراده کند و خود را در ساحتی دیگر قرار دهد، افقهای دیگری نیز پیش روی او گشوده خواهد شد.
این حرف که انسان نمیتواند از جامعه کناره گیرد شاید اشتباه نباشد، اما با توصیفاتی که آمد، خلوت و اجتماع قابل جمع نخواهند بود. شاید تنها بتوان با وسواس، شرطی برای آن از نظر گذراند و آن، «خودآگاهی» است. مقدمهی خودآگاهی نیز شناخت است. باید عالَم امروز وروح حاکم بر آن و اقتضائات و ظرایفش را شناخت تا مواجههای درست با آن صورت گیرد. این شناخت نیز راحت به دست نمیآید و ممکن است مصداقِ «هرکسی از ظن خود شد یار من» باشد. کودک ناپختهای که ادعای داناییاش میشود و همه چیز را ساده میگیرد و از همین رو ناغافل به دل شهری درندشت میزند و خیالش راحت است که بلدِ راه است و فریب نمیخورد، تمام اینها بر سرش خواهد آمد و او را دربندِ خود گرفتار خواهد کرد. چون هم ناپختگی خود را ندیده و هم بدون شناخت از محیط، وارد آن شده و نمیفهمد پایش را کجا گذاشته است.
تنها با خودآگاهی است که میتوان حضور داشت و نه تنها غرق نشد که تا حدی مدیریت هم کرد. اگر این خودآگاهی و شناخت دقیق برای انسان حاصل نشود، حتی در خلوتها هم تحت تأثیر همان روح جمعی خواهد بود و خلوتش خلوت نخواهد بود. چرا که خلوت، فرم و شکل نیست بلکه حضور است، روح و بطنی است که باید در آن نفس کشید و شکل گرفت وگرنه به ادعا کاری از پیش نمیرود.
تفکر و شهود، کارِ اهل هنر و بخصوص شاعر است و اوست که با درست و دقیق دیدنِ هر امری و تفکر در لایههای پنهان آن، باید یاریگر خود و مردمانش باشد و این مهم در اندیشیدنهای دقیق حاصل میگردد و این اندیشیدنهای دقیق، در بستر خلوتها ممکن میشود.
بگذارید این یادداشت را با جملهای از فیلسوف آلمانی_هایدگر_ به پایان برسانم: «یک شهری، اغلب، از آن تنهاییِ طولانی ِ ملالآور در میانِ روستاییان و در بینِ این کوهها در شگفتی است. اما تنهاییای در کار نیست، بلکه آن، خلوت گزیدن است... . خلوتگزینی قدرتِ اصیل خاصی دارد که ما را پراکنده نمیکند بلکه کلِ دازاین ما را در جوارِ واسعِ ذاتِ اشیاء فرا میافکند.»
...............................................................................................
*(1) میزان الحکمه
*(2)کتاب غفلت و رسانههای فراگیر، یوسفعلی میرشکاک