هرچند بهنظر میرسد رسانه، ابزاری برای نشر افکار و اندیشههاست، اما درواقع میتواند مانعی برای این امر نیز باشد و همچنین درحالیکه ادعای این را دارد که حقایق را بازتاب میدهد، میتواند مانع بازتاب آن باشد. تمام اینها بسته به تعریفی است که از این مفاهیم و امور و سپس مصادیق آنها دارد.
بیایید به مسألهای دیگر فکر کنیم؛ اگر رسانهای در کار نبود، ما به چه چیزهایی میاندیشیدیم و حرکتمان چه سمتوسویی داشت؟ اولویتهای ذهنی، فعالیت و پرداختهای ما چه بود؟ آیا کاری که امروز انجام میدهیم دقیقاً همان کاری است که باید انجام دهیم یا رویآوردن ما به آن، تحتتأثیر جریانهای حاکم و القاءهایی است که صورت میگیرد؟ ما چطور به ضرورت کارهایی که انجام میدهیم، رسیدهایم؟
امروز رسانهها جزء جداییناپذیر جوامع و زندگی ما شدهاند؛ اخبار و اطلاعاتی را که از گوشهوکنار دنیا به سمعونظر مخاطب میرسانند، پرداختن به مسائل مختلف و بهتصویرکشیدن آنها و... . درواقع رسانهها آمدهاند و چشموگوش ما شدهاند و از دریچۀ آنهاست که جهان، دیده و شناخته میشود. اولویت پرداختهای ما، اینکه فکر ما متوجه چه باشد و چه نباشد، چهچیز را مهم بداند و چهچیزی را بیاهمیت، به چه اموری واکنش نشان دهد و به چه میزان، تمام اینها را رسانه است که برای ما تعیین میکند؛ اما مسأله این است که آنچه رسانهها به ما میدهند چه نسبتی با واقعیتهای امور دارد؟
سؤالم را دوباره مطرح میکنم. اگر رسانهای در کار نبود ما به چهچیزهایی میاندیشیدیم و فعالیتهایمان چه سمتوسویی داشت؟ باید گفت رسانهها امکانِ مواجهۀ اصیل و بیواسطه با پدیدهها را از انسان گرفتهاند. همهچیز باید از کانال آنها به ما برسد. تنها، اجازۀ شنیدهشدن آنچه را میدهند که مورد تأییدشان بوده باشد. چیزهایی را بازتاب میدهند که منطبق بر خطکشیهای فکری خودشان باشد، حال هر رسانه متناسب با جهت و هدفی که دارند، ذهن ما را به سمتی که میخواهند میبرند و اجازۀ دیدن چیزهایی را به ما میدهند که تا قبل از رجوع دوربینهای آنها، ما نمیدیدیمشان.
اما چرا؟ مگر پیش از این، وجود نداشتند؟
توقع اینکه رسانه حتماً بلندگوی حقایق باشد، تصوری اشتباه است. بههرحال هرکدام تلاش میکنند آنچه را که خود میخواهند، واقعی جلوه دهند. در اینحال، تصرف در معانی و مصادرهبهمطلوبکردنها میتواند انسان را از واقعیت دور و دورتر کند. هررسانهای تمایل دارد افرادی منضبط و مطابق با هدف خود را تربیت کرده و از اینمنظر آنها را دستهبندی کند. تریبون را در اختیار آنهایی قرار میدهد که به خواست او نزدیکتر باشد. آنها مسلطاند و افراد ناگزیرند برای حفظ موجودیت خود، متناسب با آنچه آنها میخواهند بیندیشند و رفتار کنند. نه اینکه اختیار را از آنها سلب کنند، اما وقتی قدرت در دست آنهاست و از طرفی هرچیزی برای موجودیتیافتن باید مورد توجه رسانه قرار گرفته باشد، ناخودآگاه موجبات این اجبار در افراد فراهم شده که آنگونه بیندیشند که او میخواهد.
کسی نمیتواند منکر وابستگی حوزههای مختلف جامعه به رسانه شود. در این میان، حوزۀ هنر و ادبیات نیز از اینقاعده، مستثنی نیست. رسانه قطعاً آوردههای بسیاری برای ادبیات دارد. کمترین مثال اینکه کسی در دورترین نقطه به مرکز، میتواند با جستجویی ساده و یا روشننمودن تلویزیون، به اطلاعات، آموزشها و تازههای اینحوزه دسترسی داشته و از جریان دور نماند. درعینحال که چنین خدماتی را میشود برشمرد، اما دقیقاً از همینجهت میتواند حجاب و مایۀ غفلت ما نسبت به اموری دیگر باشد. اموری که یا قابلیت بهتصویر درآمدن را ندارند (زبان رسانه، زبان گفتن از آنها نیست) یا توسط رسانهها دیده نمیشوند. آیا میتوان گفت وجود ندارند؟ یا حتی رسانه، علیرغم امکانی که ظاهراً برای حضور و معرفی میراث ادبی ما فراهم میآورد، میتواند آنها را از معنا و باطن خود دور کرده و روحی دیگر در آن بدمد. شاید بتواند حافظ، سعدی و دیگر میراث ادبی ما را جهانی کند، اما از کجا معلوم که تنها، آنچه را که خود، از آنها مراد کرده بسط نمیدهد؟
با این مقدمهها ببینیم شاعر، نویسنده و در کل هنرمند چه نسبتی با رسانه دارد.
فرض کنیم (تنها فرض کنیم) که جریانهایی در حوزۀ ادبیات وجود داشته باشد که هرکدام بخواهند افکار خود و تعریف خود از اینحوزه را غلبه دهند. مثلاً هنر ارزشمند، هنر اصیل، متعهد و صفاتی از اینقبیل. هرجریان، متناسب با آنچه میخواهد، اینمفاهیم را تفسیر کرده و معنا میکند. اما بسته به کدام ارزش؟ تعهد به چهچیزی؟ اصالت نسبت به چه؟ درواقع تفاوت در همین تعریفهاست و هرجریان متناسب با فکر خود و با قدرت رسانهایاش میکوشد آن را بر افکار مخاطبان ادبیات غلبه دهد. هنرمند، ناخودآگاه باید تحت لوای یکی از اینها خود را تعریف کرده و موجودیت دهد. در اینوضع، شاعر تا چه حد این امکان را مییابد که خودش باشد و اندیشهای خالص داشته باشد؟ آیا میتوان از هنر اصیل حرف زد؟ این تعلقها، آزادی و آزادگی قلم و هنر هنرمند را از او میگیرد.
رسانههای سیاسی و حزبی که تکلیفشان مشخص است، اما رسانههای ادبیات با روشی پنهانتر عمل کرده و هنرمند را به خدمت خود درمیآورد. آیا رسانه در خدمت هنرمند است یا هنرمند در خدمت رسانه؟ هنرمند میتواند حرفهایش را آنگونه که خود میخواهد بیان کند یا رسانه مشخص میکند که او چه میتواند بگوید تا اجازۀ نشر پیدا کند؟
باید اعتراف کرد که قسم اول کمی به محال نزدیکتر است. قطعاً رسانهها آنچیزی را که خود میخواهند از هنرمند گرفته و نشر میدهند. اگر از خطکشیهای او عبور کند، قابل پذیرش نخواهد بود. این سلیقه و خواست رسانه است که تعیینکننده است. میبینیم چطور بعضی نشرها با آنچه هنر انقلاب، شعرآیینی، ادبیات مقاومت و مواردی از اینقبیل نامیده میشود، مخالف بوده و آن را بایکوت میکنند و از اینسو جریانهای متعهد به هنر انقلاب و ارزشمند نیز به نحوی دیگر جریان مقابل را. هرکدام چارچوب و خطکشیهایی برای خود دارد و سکانس دردناک قصه آنجاست که هنرمندی در هیچیک از اینها جا نگیرد و با زبانی دیگر، راه سومی را در پیش گیرد و نتواند خود را با چارچوب هیچکدام از اینها هماهنگ کند. از آنجا رانده و از اینجا مانده. همین اعمال سلیقههاست که امکان اندیشه و حرکت آزاد را از هنرمند میگیرد و این، ظلمی پنهان به ادبیات است.
قبول کنیم توقع اینکه رسانهای تماماً بلندگوی حق باشد، محال است. هرجریان، متناسب با تفکر (و سیاستهای) خود پیش میرود که میتواند مطابق با حق نباشد. حال هنرمندی که نخواهد تحت لوای آنها باشد چه خواهد شد؟
مثالی دیگر میزنم؛ عدالت. فرض کنیم جریان اول در مواجهه با این امر، دچار نوعی اباحه و ولنگاری در کوبیدن وضع موجود و به اصطلاح سیاهنمایی باشد. از اینطرف جریان دیگر نیز اسیر محافظهکاری در دیدن و پرداختن به حقایق جامعه بوده و سعی در تطهیر وضع موجود و انکار واقعیتهایی داشته باشد که از نظر او پرداختن به آنها مصلحت نیست. آیا در این میان، حق، نادیده گرفته نمیشود؟ بالأخره هرچه باشد حقایق و واقعیتها پنهان نیستند و رسانهها همواره نمیتوانند با تحریف آنها و نادیدهگرفتن و پنهانسازی، با آنها مواجهه کنند. جریان اول باید بداند که با اینشیوه، اعتبار خود را نزد اهل فهم و انصاف کم کرده و جریان دوم نیز بههمیننحو؛ یعنی با محافظهکاری و ترس از بیان حقایق موجود، علاوهبر دورشدن از رسالت و وجدان هنری، همدلی و همزبانی با مردمش را از دست خواهد داد و تیشه به ریشۀ چیزی میزند که دقیقاً سعی در حفظ آن داشته است. بههرصورت، هنرمند آزاد است که میتواند زبان دیگری شود برای بیان واقعیتها.
بپردازیم به هنر انقلاب، هنری که بر محوریت ارزشهای انقلاب اسلامی شکل گرفته است. وقتی ما از ارزشها و تعهدهای انقلابی و یا رسالت اجتماعی سخن میگوییم، تعهد به چه و کدام ارزش را با کدام مصادیق و به چه شکلی مدنظر داریم؟ شاعر و نویسندۀ تازهکار براساس کدام تفسیر باید به شناخت آن برسد؟ معیارهای هنر انقلابی، عدالتمحور، ارزشمند و مواردی از اینقبیل را چه کسی تعیین میکند؟ محافل؟ نشرهای وابسته؟ مؤسسههای تحت لوای ایننام؟ جشنوارهها؟ از کجا میتوان به تعریفی درست و سپس مصادیق آن رسید؟ آنچه به اسم رسالت اجتماعی، ذهن شاعر امروز را درگیر میکند چیست و چه نسبتی با وجود شاعر دارد؟ شهید آوینی در مقالۀ «ادبیات آزاد یا متعهد» در کتاب «رستاخیر جان» میگوید: «هنرمند موجد یکهیجان میرا و یکتفنن زودگذر نیست و اینسخن نیز درست نیست که هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعی بدانیم و نگارنده اگرچه از بهکاربردن کلمۀ «رسالت» در این موقع و مقام اکراه دارد، اما ناگزیر باید بگوید که اگر برای هنرمند قائل به یکرسالت اجتماعی هستیم و او را نسبت به آن ملتزم میدانیم، این التزام باید عین وجود شخصی و فردی او باشد، و اگر نه اثری ارزشمند و جاودان خلق نخواهد کرد.» و مسأله این است که رسالت نسبت به کدام ارزش؟
از این بحثها بگذریم، آن واقعیت عینی و بیرونی که وجود دارد این است که قدرت رسانههاست که در حوزههای مختلف، صحنهها را چیده، نقشها را تعیین کرده و همهچیز را پیش میبرد. متأسفانه باید گفت تفسیرها و گزینشهای سلیقهای، به حوزۀ هنر و ادبیات، ظلمی را روا میدارد که شاید نتوان آیندۀ خوبی را برای اینحوزه متصور بود. سیاستها سمّ تفکرند و فرض کنیم رسانهها (فارغ از جهت آنها) مدام هنرمند را از اینسو به آنسو کشیده و قلم و هنر او را خرج چیزی میکنند که خود میپسندند. در اینصورت آیا میتوان هنرمندی متفکر و مستقل داشت که فرصت خلوت و اندیشه را برای حرکت در مسیر درست به دست بیاورد؟