تصویرسازی در غزل و الهام شاعر از طبیعت
براهنی «تصویر» را مهمترین قسمت از تخیل و خیال برمیشمارد، حتی شفیعی کدکنی تصویر و خیال را یکی میداند و گاهی حتی تصویر را غالب بر خیال عنوان میکند. این اظهار نظرها اهمیت تصویر در شعر فارسی و گستردگی این موضوع را نشان میدهد؛ پس همراه با پرداختن به جایگاه تصویر و خیال در شعر، به بررسی کلیدواژههای الهام، تصویر و طبیعت که در عنوان این یادداشت مطرح شده نیز میپردازیم.
الهام:
از نظر براهنی، الهام حادثهای روانی یا جهشی ناگهانی ست که ناگهان مثل چراغی در اتاقی تاریک روشن میشود و محتویات اتاق را به شاعر نشان میدهد. سورئالیستها هم الهام را انفجار ناگهانی روح در عرصهی زبان میدانند و در یونان قدیم الهام همان الههی شعر بوده است.
اما دقیقا نمیتوان فهمید که منبع الهام از چیست. در واقع الهام هم منبع داخلی(درونی) دارد هم خارجی(بیرونی) که گاهی تحت تاثیر هر دو است گاهی یکی از آنها و حتی بروز آن در شرایط مختلف متفاوت است یعنی گاهی ذهنی ست و گاهی عینی. به هر حال چیزی که مهم است این است که شاعر در هر حال آیینهی خودش و اطرافش است و این صحبت بیموردی ست که بگوییم شاعر به عنوان مثال رفتارش یا اعتقاداتش با شعرش یکی نیست چون حالات درونی و بیرونی او میتواند در شرایط مختلف و حتی قبل و بعد از آن متفاوت باشد(البته منظور از شعر و شاعر در این یادداشت همان مفهوم عالی و ایدهآل آن است وگرنه عواملی نظیر تقلید یا سرقت و عوامل بسیار دیگر آفاتی ست که غیر قابل اجتناب است و از حوصله و محدودهی این یادداشت خارج است).
نکتهی مهم در مورد الهام محرک بودن و خام بودن آن در ذهن شاعر است و اینجاست که شاعر با در دست داشتن عناصر دیگر شعری، به سراغ این مادهی خام میرود تا به آن فرم دهد.
تصویر:
ازرا پاوند راجع به تصویر میگوید: تصویر آن چیزی ست که گرهی فکری و عاطفی را در لحظهای از زمان ارائه میدهد.
ژان پل سارتر هم تصویر را نحوهی خاصی از ظهور یک شی در شعور انسانی میداند یعنی طریقهی خاصی که شعور انسانی بوسیلهی آن یک شی را به خود ارائه میدهد.
براهنی نیز تصویر را به دو نوع تقسیم میکند: ۱. هرچیزی که در ذهن آدم در همان لحظهی اول به صورت چیزی مصور از طریق حواس جای میگیرد که این همان تصویر عمومی ست، ۲. هرچیزی که براساس اشیای طبیعی و از تلفیق اشیا و کلمات و احساسها و اندیشهها در ذهن خواننده و یا در ذهن شاعر هنگام خلق یک اثر هنری ایجاد میشود.
او در ادامهی بحث تصویر شاعرانه اضافه میکند: تصویر، حلقه زدن دو دنیای متفاوت بوسیلهی کلمات در نقطهای معین است؛ یعنی ظرفیتهای عاطفی و فکری متعلق به زمانها و مکانهای مختلف را به هم پیوند میدهد.
شفیعی کدکنی هم خیال یا تصویر را تصرف ذهنی شاعر برای برقراری نسبت میان انسان و طبیعت میداند و در جایی دیگر آن را حاصل نوعی تجربه میداند که اغلب با زمینهای عاطفی همراه است و تصویرهای روزنامهای را مثال میزند که تصویر هستند اما عاطفه ندارند پس تصویر شاعرانه نیستند.
او در در جای دیگری تجربهی شعری را حاصل اراده شاعر نمیداند بلکه آن را یک رویداد روحی میداند که ناآگاهانه در ضمیر او انعکاس مییابد و در مجموع برآیندی از حوادث زندگی شاعر است. شعر زادهی کوشش شاعر است برای نمایش درک او از نسبتهای میان انسان و طبیعت، طبیعت و انسان یا انسان و انسان.
باید به این مطلب این نکته را اضافه کرد که یکی از مهمترین لوازم تصویر و تجربه در معرض بودن و قدرت مشاهدهی شاعر است. شاعری که بصورت ناخودآگاه و در عین آگاهی میداند چطور تصاویر را شکار کند و چگونه محیطی را بوجود بیاورد تا برای تصاویر قابل زیست باشد.
اما تصویر کلمهای ست کلی و جامع؛ در واقع نمود تصویر در شعر را میتوان در هرنوع تشبیه، استعاره، نماد، اسطوره و حتی اغلب صنایع بدیعی مشاهده کرد.
این تعاریف از تصویر را بگذارید در کنار ادعای ناپختهی کسانی که تصویر را محدود به آرایهها یا سبک شعری خاصی میدانند!
تشبیه شاید نمایانترین و عامترین نوع تصویر باشد که در آن ابهامی وجود ندارد؛ در مقابل آن استعاره روح شعر است، به بیان دیگر انتقال مفهوم کلمهای ست به دیگری.
نماد مظهر یک شی یا علامت دنیای خاص است و دو نوع است: ۱. قراردادی و عمومی که از گذشته به ما رسیده است به عنوان مثال پرچم یک کشور یا نماد گروه یا قبیله، ۲. مخلوق ذهن شاعر که میتواند در گذر زمان به نوع قراردادی تبدیل شود.
در مقابل اسطوره استحاله انسان است در شی؛ در واقع برداشتی یا بینشی ست بدوی از اشیای طبیعت و انتقال روح آدمی ست به محیط که همانطور که مشاهده میشود «صنعت تشخیص» در آن سهیم است.
در پایان این قسمت باید متذکر شد که تصویر جنبهای اشراقی دارد و منطق عقلانی در آن کوچکترین نقشی ندارند تا زمانی که خلق شوند و از آنجا به بعد شاعر آموختههای خود را وارد شعر میکند. همچنین از آنجا که هرکسی در زندگی خاص خود تجربههای ویژهی خودش را دارد طبعا صور خیال او نیز دارای مشخصاتی ست که مختص خود اوست و آنها که شخصیت مستقل شعری ندارند اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خیالهای شعری دیگران آثاری بوجود میآورند.
طبیعت:
طبیعت معناها و کاربردهای متفاوتی میتواند داشته باشد که چه در ادبیات ایران و چه در ادبیات اروپا این تفاوت مشاهده میشود. به عنوان نمونه در تاریخ ادبیات ایران گرایش به طبیعت در دوره شعری سبک خراسانی و تا پایان قرن پنجم بیشتر از بقیهی ادوار قابل مشاهده است. در این دوره دید شاعر بیشتر در سطح اشیا جریان دارد و به مانند نقاشی دقیقی ست که بیشترین کوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود. در شعر این دوره کمتر میتوان حالتی عاطفی و تأملی ذهنی یافت. البته هرچه به پایان این دوره نزدیک میشویم به تصاویر عمیقتر و ذهنیتری برمیخوریم که از عنصر طبیعت برای بیان معنای تجریدی و یا تصاویری که از انسان و خصایص انسان است بهره میبرد. شفیعی کدکنی این عصر را به دو دوره تقسیم میکند: یکی ساده و زنده، و دیگری طبیعتی مصنوعی.
همچنین در دورههای بعد نیز گرایش به طبیعت و تصویر و خیال مقیاس خاص خودش را دارد. به عنوان نمونه در سبک عراقی با ایهام و استعاره رو به روییم، یا در سبک هندی با کشف مواجهیم که گاهی به تنهایی تمام بار شعر را به دوش میکشد و جای آرایهها و صناعات دیگر را پر میکند.
در اروپا نیز از دامان سمبولیسم مکتبی بوجود آمد که اگرچه عمر چندانی نکرد اما ارتباط آن با طبیعت نکتهی قابل توجهی ست. این مکتب که به ناتوریسم معروف بود بیشتر در پی مضامین ملی و ستایش سرزمین و قهرمانان بود و در جهت مخالفت با پیچیدگی و ابهام برآمد. در واقع این مکتب عاشق سادگی و غنای طبیعت بود و طرفدار پذیرش شادمانهی زندگی.
مکتب بعدی در اروپا که گرایش به طبیعت داشت ناتورالیسم است که زاییدهی رئالیسم بود و به ماتریالیسم تمایل داشت. پیروان این مکتب میکوشند با هنر و مسائل اجتماعی همان رفتاری را بکنند که دانشمند علوم طبیعی یا جانورشناسی میکند. در واقع ناتورالیستها کسانی هستند که حرفهشان مشاهده دقیق طبیعت و یگانه آیینشان آیین طبیعت است. یکی از پیشگامان این مکتب امیل زولا ست که هم سعی در وارد کردن روشهای علوم طبیعی به ادبیات دارد هم تلاش میکند از تمام اطلاعات تازه این علم بهره ببرد. از لوازم این مکتب میتوان به توصیف اشاره کرد.
اما نیما؛ نیما و شعر او در ادبیات ایران از جایگاه مهمی برخوردار است. او نیز روشی دارد که میتوان آن را تحت تاثیر ادبیات غرب دانست گرچه آنقدرها هم به اصول کهن ادبیات ایران بیتوجه نیست. اصول چهارگانه نیما به این قرار است:
حلول: تسخیر ظاهری ابژه
استغراق: غرق شدن در ابژه
تخمیر: از جنس ابژه شدن
ذوب: مرحلهی فنا
که هرکدام از این موارد یادداشت مفصلی میطلبند.
این یادداشت را با مطلبی از دکتر شفیعی کدکنی به پایان میبرم:
شاید بتوان گفت که در یک دوره از تاریخ، همهی انسانها شاعر بودهاند. در آن دورهای که از رویدادهای عادی طبیعت در شگفت میشدند و هرنوع ادراک حسی از محیط برای آنها تازگی داشت، حیرتآور بود و نام نهادن بر اشیا خود الهام شعری بود.
"محسن نقدی"
منابع:
صور خیال در شعر فارسی، محمدرضا شفیعی کدکنی
طلا در مس، رضا براهنی
مکتبهای ادبی، رضا سیدحسینی
بوطیقای شعر نیما، شاپور جورکش
سبکشناسی شعر، سیروس شمیسا