پنجشنبه, 01 آذر,1403 |
دل ندارم بخوانم از اخبار، خبر پر کشیدن او را
شعری از میترا سادات دهقانی
دل ندارم بخوانم از اخبار خبر پر کشیدن او را آه مردم! چگونه می بینید عکس ِ در خون تپیدن او را؟! او که بر شانه های محکم او تکیه می داد هر پریشانی او که هرگز ندیده است جهان، روی زانو خمیدنِ او را خون او جوهر است و پیغامی می نویسد ب...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:57
وعده گاه تو سرزمین عراق، وعده گاه تو کربلا بوده است
شعری از الهام عظیمی
وعده‌گاه تو سرزمین عراق، وعده‌گاه تو کربلا بوده‌ست از ازل قرعه‌ات به نام حسین، خون جوشندۀ خدا،‌ بوده‌ست اسم تو اسم حضرت قاسم، رسم تو رسم حضرت عباس ذکر «احلی من العسل» سردار با لبان تو آشنا بوده‌ست زنده‌تر می‌شوی و می...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:54
هنوز با همه شهرت جهان تورا نشناخت
شعری از عاطفه جوشقانیان و راضیه جبه داری
هنوز در پی حال و هوای کودکی ام عجین شد اسم تو با ماجرای کودکی ام تو را شناختم از قصه های عاشورا شبیه توست اگر کربلای کودکی ام همیشه مادرم از قهرمانی ات مبگفت و قصه های تو شد لای لای کودکی ام _خدا کند که قوی مثل حاج قا...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:51
«قاسم» رسیده است به احلی من العسل
شعری از محمد سجاد حیدری
دیدیم اگر ز رفتن تو داغِ تازه‌ای پیداست در شهادتت آفاقِ تازه‌ای ای سوگ سرخ در شب تاریک ما بیا ما زنده‌تر شدیم، به تبریک ما بیا باید دوباره خاطره‌ها را مرور کرد تاریخ را به گریه‌ی بی‌حد نمور کرد بر مصطفی اگر چه غم حمزه...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:49
شعری از سجاد نوابی
سخته بخوام چیزی بگم اما چیزی نگم از بغض جون میدم حالا می‌فهمم واسه چی هرشب هی پشت هم کابوس می‌دیدم کابوس می‌دیدم که تو غربت یه دسته کرکس راتو می‌بنده از خنده‌ی کفتار می‌ترسم تو خواب من کفتار می‌خنده می‌دونی حتی گفتنش...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:45
مردی که تنهایی علم برداشت
شعری از سجاد نوابی
سخته بخوام چیزی بگم اما چیزی نگم از بغض جون میدم حالا می‌فهمم واسه چی هرشب هی پشت هم کابوس می‌دیدم کابوس می‌دیدم که تو غربت یه دسته کرکس راتو می‌بنده از خنده‌ی کفتار می‌ترسم تو خواب من کفتار می‌خنده می‌دونی حتی گفتنش...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:45
خوش است آیین سر به داری...
شعری از فائزه زرافشان
نوشت با خون که《ضاقَ صدری》، نوشت با او قرار دارم که دوستانم تمام رفتند و منتظر بی‌شمار دارم چه شام پر نور رازگونی، چه فصل سرسرد واژگونی که زمهریر است و من در آتش، بهار دارم، بهار دارم دویدم و کو به کو دویدم، به وقت شام آخرش رسیدم...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:42
شبیه یار شدن آرزوی یاران است
شعری از سعید تاج محمدی
شهید کن که شهادت حیات مردان است ولی برای شما مرگ، خط پایان است شهید کن که شهیدان بریده از جسم اند شهید کن که شهید از ازل همه جان است ببار تیر بلا لحظه لحظه بر سر ما که سرو، مستِ همین قطره های باران است به مورها برسانی...
شنبه، 14 دی 1398 - 12:22
ببین میان دو انگشت او مقام خودت را...
شعری از بشری صاحبی
گرفتی عاقبت از بزم عشق جام خودت را شنیدی آخرسر پاسخ سلام خودت را... هزار سوره‌ی فتح از نگاه تو شده نازل رسانده‌ای تو به نصرت اگر قیام خودت را شهادت تو شب جمعه آمده به سراغت که بی حجاب زیارت کنی امام خودت را چقدر نغمه‌...
شنبه، 14 دی 1398 - 12:19
یک روز می آید خبر برگشته ای آدینه ای...
شعری از راضیه مظفری
سنگی رسید از آسمان،ناگاه خون شد سینه ای یک آن شکست آیینه ای،آیینه ای،آیینه ای دستت برید و غرق در خون اربا اربا شد تنت تاریخ ما دارد خبر از کینه ی دیرینه ای دیگر بخواب آری...پس از عمری تلاش و خستگی بر جای جای روح تو پیداست جا...
شنبه، 14 دی 1398 - 12:16
صفحه 9 از 84ابتدا   قبلی   4  5  6  7  8  [9]  10  11  12  13  بعدی   انتها