پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

انتظار سخت

وقتی که دوری ات به من اجبار میشود
غم های بی کسی سرم آوار میشود
با دیدن مکرر آن عکس آخرت
دلتنگیم برای تو بسیار میشود
دیدار روی ماه تو یکروز قسمتِ
این چشمهای خیره به دیوار میشود؟
یک روز می روم من و آن روز رفتنم
سر فصل روزنامه و اخبار میشود
 این انتظار سخت حضورت برای من
هرشب کنار پنجره تکرار میشود
#عاطفه_جعفری


عاطفه جعفری | دوره ششم آفتابگردان ها

25 آذر 1396 1824 0 5

حرفی برای تازگی

صدایی ساکت از چشمان مشتاق تو می آید
و می گوید که: «موعودی به میثاق تو می آید!»

سلامت کردم و پاسخ ندادی، با خودم گفتم
چقدر این بی محلی ها به اخلاق تو می آید

برایم طرح و برهانی، برایت نظم و اثباتم...
که هرجا حرفی از من هست، مصداق تو می آید

تو در هر مسئله حرفی برای تازگی داری
و هر نو ایده ای از ذهن خلاق تو می آید

به قدری دوستت دارم که ماهی آسمانش را
بگو سوسوی احساسم به آفاق تو می آید؟

شنیدن دارد این لحظه سخن های نگاه تو
صدایی ساکت از چشمان مشتاق تو می آید

"محمدجواد قیاسی"

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

24 آذر 1396 1813 0 5

ماه به دست

 

.

بی خواب پی هم­ نفسی می گردد

بی تاب پی دادرسی می گردد

انگار که هر شب آسمان، ماه به دست

تا صبح به دنبال کسی می گردد

.

 

 


حامد طونی | دوره پنجم آفتابگردان ها

21 آذر 1396 2119 0 5

کما

تخریب شده ست، باز بر پایش کن
طرحی بکش و دوباره زیبایش کن

عمری ست کویر در کما خشکیده ست
باران تو بیا دوباره احیایش کن

"محمدجواد قیاسی"

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

11 آذر 1396 1404 0 5

تو

بیش از هوسی نمی‌توانم باشم
بی تو نفسی نمی‌توانم باشم
از صحبت آیینه چنین معلوم است
من جز تو کسی نمی‌توانم باشم


محمدرضا معلمی | دوره پنجم آفتابگردان ها

06 آذر 1396 1589 1 5

کرمانشاه تسلیت

هنوز دست زمین مثل بید می لرزد

دلش از آنچه که بی پرده دید می لرزد

بخوان که چاره دنیا نماز آیات است

جهان از این همه درد شدید می لرزد

چقدر بوی غزل های غصه می آید

چقدر شانه شعر سپید می لرزد

چگونه خس خس سینه به من امان بدهد

صدااز این همه حرف بعید می لرزد

من از هبوط و از احساس درد بیزارم

دلم از آنچه که دنیا شنید می لرزد

سارافلاح


سارا فلاح | دوره ششم آفتابگردان ها

25 آبان 1396 2000 0 4.2

راه بیا

هرچند گناه کرده ای گاه، بیا
بازست در ِ خانه ی این شاه، بیا

حالا که حسین با تو راه آمده ست
ای زائر اربعین کمی راه بیا

 

سیده مرضیه یثربی


سیده مرضیه یثربی | دوره پنجم آفتابگردان ها

12 آبان 1396 1892 0 5

آن روز...

آن روز جولان حواشی بود در شهر
راحت بگویم: اغتشاشی بود در شهر

می خواستی بیرون بیایی، پیش پایت
از هر جهت آماده باشی بود در شهر

در هر خیابان بوی گیسویت می آمد
انگار فصل عطر پاشی بود در شهر

از انعکاس چشم تو فیروزه پاشید
بر رنگ و روی هرچه کاشی بود در شهر

دل دادم و دور دلم خطی کشیدی
این اتفاق دلخراشی بود در شهر

اینجا همه در عشق بازی خبره هستند
قلب من اما حیف ناشی بود در شهر

"محمدجواد قیاسی"

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

12 آبان 1396 1806 0 5

پیاده روی اربعین


بسم الله النور

در اینجا خستگی معنا ندارد
کسی از بذل جان پروا ندارد
قلوب مومنین جمع است اینجا
که اینجا«من،خودم،تنها»ندارد

#پیاده_روی_اربعین

سارا رمضانی

سارارمضانی | دوره ششم آفتابگردان ها

12 آبان 1396 1695 0 5

تو و آفتاب

آفتاب

سراغت را می گیرد

آیینه ای مقابلش می گذارم؛

ناگهان

لبخند می زند.

 

 


زهره دشتی درخشان | دوره چهارم آفتابگردان ها

09 آبان 1396 1459 0

ازو

ازو

 

من از تبسم های معنادار می ترسم

از لحن دلبرگونه ی گفتار می ترسم

یعقوب اگر بر یوسفش از گرگ می ترسیید

من از زلیخای سر بازار می ترسم

من شاعری تنها و از صحبت گریزانم

خاکستری سردم که از تکرار می ترسم

بر آخرین بیتی که گفتم ده خزان رفته

من همچنان از کاغذ و خودکار می ترسم

او دفتر شعر مرا پشت سر خود بست

وقتی که بازش میکنم هربار می ترسم

از او نمی ترسیدم اما بعد از او دیگر

از هر زنی در چادر گلدار می ترسم

.

.

.

نکته: اینکه این غزل رو برای شنیدن نقد ها و نظرات اینجا گذاشتم. قطعا اظهار نظر ها و نقد ها ی شما انگیزشی برای اشتراک گذاشتن شعرهای بعدی خواهد بود.

#بیاید_همو_نقد_کنیم

با تشکر

احمد کریمی لیچائی

عبید


احمد کریمی لیچائی | دوره ششم آفتابگردان ها

30 مهر 1396 1874 0 5

تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها

« بسم ربِّ الشُّهداءِ و الصّابرین »

تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها...
که در راهند گمراهان و گمراهند میزان ها...
هوای "گرگ و میش" دشت از روزی خبر دارد
که در آن نی لبک سودی نمی بخشد به چوپان ها
تفنگت را زمین مگذار این هشدار تاریخ است
که هرجا بوده انسانی کنارش بوده شیطان ها
مسلمان! لا تَخَف! برخیز و معنا کن شهامت را
و لا تَستَوحشوا! حالا که قبل از ما،مسلمان ها...
یکی میثم شد و آتش به پا کرد و بهشتی شد
یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان ها
...
همیشه رفتنش آری به سود خیل بسیاری ست
چه "مالک" باشد از کوفه چه "حاج احمد" به لبنان ها*
مجاهدهای سازش گر ... رجزخوان های در سنگر
طلبکاران پوچ اندیش...خیل سست ایمان ها
همه امروز باید ماست ها را کیسه می کردند
اگر می بود آوینی اگر بودند چمران ها...
اگر #آتش زده بر #اختیار دوستان،دشمن
ملالی نیست تا هستند مردان دبستان ها
هلا! ای آن که یک عالم نگاهش خیره بر راهت
#تفنگت_را_زمین_مگذار_در_شب_خیزِ_طوفان ها

رضا سهرابی

*حاج احمد متوسلیان را می گویم که از نگاه بعضی ها که بودند و هنوز هم هستند دندانی کرم خورده بود!

و اگر بود...هست...و برمی گردد ان شاءالله.
 


رضا سهرابی | دوره سوم آفتابگردان ها

28 مهر 1396 1508 0 4

حضرت دریا

می رسی با نسیم پاییزی ، از شمیم شکوفه سرشاری

نفسی تازه می کند با عشق ، زیر چتر تو هر سپیداری

می تکانی غبار از رویِ گیسوان بلند شب ، ای ماه !

برکه ها بین بازوانت باز ، خواب خوش رفته اند و بیداری

خیمه خیمه دوباره دلتنگی ، چشمه چشمه مقابل سنگی

صخره صخره اگرچه می جنگی ، رج به رج رود در بغل داری 

می روی مشک آب بر دوشت ، آسمانی پرنده مدهوشت 

آب ، در حسرت و تو در گوشَت ، بانگ بی جان العطش جاری 

می دود رود ، ردّپایت را ، دشت گم می کند صدایت را 

بذر سرسبز دستهایت را ، در تن سرد خاک می کاری

دل تنگ رباب می شکند ، در شب خیمه ، خواب می شکند

کمر آفتاب می شکند ، قامتت را که سرخ می باری 

از حرم عطر سیب می آید ، صوت " امَّن یُجیب " می آید 

یک امام غریب می آید ، سخت در اشتیاق دیداری 

این تو هستی شکوه بی همتا ، پرچم قله ی فضیلت ها 

مقصد رود ، حضرت دریا ، تا ابد زنده ای ، علمداری ...

 

#افسانه_سادات_حسینی

#دوره_ششم_آفتابگردانها

#غزل_عاشورایی


افسانه سادات حسینی | دوره ششم آفتابگردان ها

03 مهر 1396 1894 0 3

گهواره ی چوبی

چرا گهواره ی چوبی کوچک بی تکان مانده ست
سپه سالار لشکر  رفته نامش بر زبان مانده ست

حسین بن علی با دشمنان خویش می گوید:
که از نسل بنی هاشم هنوز این پهلوان مانده ست

همین طفلی که آماده ست و از گهواره دل کنده ست
نمی ترسد از آن تیری که در بند کمان مانده ست

سفیدی گلو پیدا شد و سربسته می گویم
گل پرپر به روی دست های باغبان مانده ست

تمام ابرهای بارور گفتند خون او؛
پس از پرواز روی شانۀ رنگین کمان مانده ست

مدام از خویش می پرسم که بعد از روز عاشورا
چرا دریای موّاج و خروشان بی کران مانده ست؟

 

#حامد_فرد


| آفتابگردان ها

03 مهر 1396 1410 0 3

ماجرا

غزل نه! شاعر تو ماجرا نوشته و بعد...
به مطلعت هیجان داده تا نوشته، و بعد...

طلوع چشم تو در چند خط نمی گنجید
برای چشم تو طومار ها نوشته و بعد...

نگاره های دل غارها به من گفتند
بشر از اول خلقت تو را نوشته و بعد...

چه بی بهانه دلم خواست شاعرانه شوی
چه عاشقانه قلم از شما نوشته و بعد...

غزل نوشته ام و سوی تو فرستاده ند
مباد اینکه بپرسی: چرا نوشته؟! و بعد...

ولی نه، تو... تو همانی که هیچوقت ندید
برایت این منِ عاشق چه ها نوشته و بعد...

"محمدجواد قیاسی"

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

22 شهریور 1396 1917 0 4
صفحه 16 از 29ابتدا   قبلی   11  12  13  14  15  [16]  17  18  19  20  بعدی   انتها