پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

باد

از زیتون زاران سبز

با پرچمی از گیسوان سپید

در هجوم حمله ی وحشیانه ی باد به یک طرف

به سمت ات می آیم

در دستانم انار

در قلبم

گنجشک ها بالا و پایین می پرند

و تو

به همان سو می روی

که باد می وزد...


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

09 مرداد 1397 869 0

زندانیِ آزادی

  • هر روز در آیینه می بینم زوالم را
  • تنها از او پنهان نمی دارم ملالم را
  • می پرسمش از علت اندوهم اما او
  • پس می دهد مانند طوطی ها سوالم را
  • آیینه در ابهام تصویرم مقصر نیست
  • آهم مکدر کرده تصویر زلالم را
  • فهمیده ام به سرنوشتی گنگ محکومم
  • حالا که فنجانها نمی فهمند فالم را
  • وقتی مرا می آفریدی از چه رو در من
  • می پروراندی آرزوهای محالم را
  • خوش داشتی زندانی آزادیم باشم
  • پیش از رهایی چیده ای از عمد بالم را
  • ای عشق ای تنها دلیل زندگی بی تو
  • غم ها به یغما میبرند اندک مجالم را

امیرعباس قبادی | دوره ششم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 1054 0

انتخابم کن

بیا میان دو بازوی خویش خوابم کن

نوازشی بکن و از خجالت آبم کن

 

گمان نمیکنم آری،که دوستم داری

اگر که نه؟!تو به یه بوسه ات مجابم کن

 

از آن شراب برایم پیاله ای پر کن

نگاه کن به من و بیشتر خرابم کن

 

عذاب میکشم از اینکه هی "شما" باشم

محبتی کن و "بانوی من"خطابم کن

 

اگر دچار منی لطف کن بگو..یا نه

اگر که دوست نداری مرا،جوابم کن

 

بیا تمام بکن حق عشق را بر من

میان خیل رقیبانم انتخابم کن


مهناز دهقان | دوره هفتم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 1093 0 5

غزل به غزل من گریستم

عشقی که داشتم به تو امشب سه ساله شد

در من تمام خاطره هایت مچاله شد

 

تو چند سال پیش در این روز آمدی

حالا تو رفته ای و غزل استحاله شد

 

هر گل که پروریده ام آن را به یاد تو

از داغ عشق تو جگرش همچو لاله شد

 

گنجایشم به قدر غم دوری ات نبود

کار دلم به کوه و بیابان حواله شد

 

گفتم غزل بگویم از این عشق ناتمام

صدحیف بیت بیت غزل آه و ناله شد

 

با رفتنت غزل به عزل من گریستم 

اندوه من برای تو امشب سه ساله شد


مهناز دهقان | دوره هفتم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 1091 0 5

تاب بازی

تاب بازی
آرزو بود
برای دختری که

پدرش

دست هایش را در میدان مین جا گذاشته بود.

شهریار شفیعی


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 1250 0 5

محبت

وقتی محبت را در اینجا باب کردی

با هر قدم ،این خانه را بی تاب کردی

لیوان آب ،از دست هایت بر زمین خورد

گلهای خشک فرش را سیراب کردی

آنقدر در آیینه ها مبهوت ماندی 

تا در نگاهم عشق را جذاب کردی

می سوزد او ،تا چشم تو روشن بماند

این شمع را با هر نگاهت آب کردی

یک شب تو در آغوش من خوابیدی و بعد

شب های من را بعد از آن بی خواب کردی

 

زینب زمانی


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

07 مرداد 1397 1213 0 3.67

دختر

رسیده فصل گل، شکر خدا برگ و بر آوردم

بهاری در وجودم تازه شد شعر تر آوردم

تنم از زندگی پر شد ، جوانه داد اندامم

و بعد از ماه ها از باغ خود یک دختر آوردم

چنان پر کرده از مهر خودش روز و شب من را

که ایمان بر فداکاری و مهر مادر آوردم

شبی که دخترم بیمار بود و ناله سر می داد

سر از چین و چروک صورت مادر در آوردم

خدا را شکر می گویم که بعد از سالها حسرت

از آن خشکی از آن بی برگ و باری ها بر آوردم

 

زینب زمانی


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

06 مرداد 1397 1256 0 5

هرچه نگاه است، وام چشمان اوست

دو جزء آخر چشمت،

عجیب گیرا بود...

به صبح می مانست

به خون ریخته ی ستاره

شباهت داشت

همان ستاره ی قربانی سه شنبه غروب

که پلک های نجیبت

به احترام طلوعش

سه باردر هر روز

نماز می خوانند

و در رکوع

می مانند...

ببین قرائت چشمت

چقدر سنگین است

برای صوت نحیفم...

مفسران نگاهت

پر از هراس خطا

چرا چنین عمیق خیره می شوی

به خدا؟

کمی رعایت کن

فقط کمی

به خاطر دل من

برای فهم ضعیفم

امان بده به ورق ها

بمان

تو را به خدا...

بمان

تو را به خدا...


مهدیه مهرگلدسته | دوره هفتم آفتابگردان ها

06 مرداد 1397 917 0 5

به تکیه گاهمان، امیدمان...

ای امید آخرین برای حل مسأله

ای جوانه ی وصال، در کویر فاصله

 

فکر با تو روشن است، در شب مخوف وهم

شهر با تو ساکن است، در هجوم زلزله

 

سازها مخالفند، اعتصاب کوک هاست

باز هم تو می نوازی عشق را، بی گله؟!

 

خستگی غریبه با، پینه های دست توست

در زراعت زمین زیر کشت حوصله

 

مظهر رعایتی و صبر و ستر و احترام

در برابر فریب دزدهای قافله

 

کشتی شکسته ی سکوت و لطف و سازشت

با جماعت حریص، می رسد به اسکله؟ ...

 

گوش کن صدای اوست، اسب چابک شعور

این یعنی آمده نوید ختم غائله...


مهدیه مهرگلدسته | دوره هفتم آفتابگردان ها

06 مرداد 1397 1088 0 5

نشد

بااینکه شعر راه دلت را بلد نشد

دلخورنباش! اینکه برای تو بد نشد

خورشید هم شدم که دلت گرمِ من شود

اما نگاهم از دلِ سنگِ تو، رد نشد

دلخوش نشو، به ذره یِ نورِ ستاره ای

حتی اگر که ماهِ تو یک شب رصد نشد

محکوم می کند سرِ خود را به چوبِ دار

دیوانه ای که حبسِ دلت تا ابد نشد

وقتی خراب کرد مرا، سیلِ نفرتت.. 

حتی غرور، پیش هجوم تو سد نشد

خشکیده است ریشه ی احساس، شعرِ من

ازآن درخت ها که گلی می دهد، نشد

 

#سیده_فاطمه_هاشمے

اواخر تیر1397


سیده فاطمه هاشمی | دوره هفتم آفتابگردان ها

06 مرداد 1397 1155 0 5

به لطف بعضی ها

به لطف و مرحمت ادعای بعضی ها/

تمام هستی مان رفت پای بعضی ها

 

به اشک و گریه و ماتم چه زود خو کردیم/

واشک خسته شد از شانه های بعضی ها

 

همان که عاشق ما بوده یک زمان،حالا/

چه ساده رفت و شده آشنای بعضی ها

 

چه ساده هم دل ما زود باورش شد که/

همیشگی‌ست مرام و وفای بعضی ها

 

از آه و ناله و نفرین گرفته تا نفرت/

کم است هر چه بگویم برای بعضی ها

 

و چند کلمه و حرف حساب هم دارم/

اگر مجال شود با خدای بعضی ها

 

هزار بار صدا کرده‌ام تو را اما/

چرا نمیشنوی جز صدای بعضی ها

 

اگرچه دلخورم از هرچه بود و هرچه که نیست/

اگرچه سوخته ام در هوای بعضی ها

 

ولی هنوز در این لحظه های من خالی‌ست/

هنوز هم که هنوز است جای بعضی ها 

 

مهناز دهقان.تبریز


مهناز دهقان | دوره هفتم آفتابگردان ها

05 مرداد 1397 961 0 5

برای فرزندان طلاق...

چقدر ساده گرفتند خنده را از هم...
صدای گریه و فریاد و جیغ: ما از هم...

به خواب های عمیقش خراش می انداخت
در اوج دلهره لب زد: تو رو خدا از هم...

و دید او پدر و مادری که می رفتند
به فاصله طرف دادگاه تا از هم...

چکید جوهر خودکار پای یک کاغذ‌‌...
گسست لانه ی امن پرنده ها از هم
...

بهم رساند دوباره درون نقاشی
همان دو دست که دیروز شد جدا از هم


فاطمه سادات آل مجتبی | دوره هفتم آفتابگردان ها

05 مرداد 1397 893 0 5

وقتی کسی زن بودن ما را نمی فهمد...

همپای دریا...در خیال مرغ دریایی...

ماهی یقینا درد دریا را نمی فهمد

با گریه های نیمه شب همراه می بارد

باران حساب کار دنیا را نمی فهمد

می خواست تا مرهم شود اما نشد هرگز

دیوانه ی شب گرد حاشا را نمی فهمد

وقتی که جاماندیم در دیروز های خویش

تقویممان امروز و فردا را نمی فهمد

هر بار می آیم بدون چتر،می آیی؟!

نه!!هیچکس بغض غزل ها را نمی فهمد

وقتی که می خوانم برای خواب لالایی

آذر  عبور سرد یلدا را نمی فهمد

باید که دیگر مرد بودن را بلد باشی

وقتی کسی زن بودن ما را نمی فهمد...


زهراسادات میریعقوبی | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 مرداد 1397 1023 0 5

تقدیم به بی قراری همسران شهیدان

 آفتاب از لای پرده،باز صبحی دیگر است

روی بالش یک نشانی تکه ای از یک پر است

آه دیشب با لحاف خواب چشمم گرم شد

باز دیدم جای این پر یک کبوتر بی سر است

رد خون اش را گرفتم تا رسیدم سمت دشت

دیدم آغوشش پناه بی کسیِ سنگر است

تخت من میدان مین شد چشم من غرید سخت

بالش من سنگرم،اشکم سلاح...تختم تر است

چونکه چنگال پلید مین فکر طعمه بود

آمدم دیدم میان دست من یک پیکر است

پیکری بی سر که روزی بر سرش زد عاشقی

گفت دیدار من و تو در زمان محشر است

بازهم ارام شد قلبم به حرف اخرش :

نسل شمشیران نا حق نسل پوچ و ابتر است


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 مرداد 1397 856 0 4

شوق دویدن

 

اینجا برای زندگی شوق دویدن نیست
وقتی که پایان دویدن ها ،رسیدن نیست

از بس هوای سینه ی این شهر دلگیر است
دیگر میان قلبها حس تپیدن نیست 

حتی اگر ارزان شود شادی در این  بازار
با دست پر هم هیچ کس فکر خریدن نیست

آنقدر دل کندیم در دنیا که فهمیدیم
پایان دل بستن بغیر از دل بریدن نیست

دیروز رویای پریدن داشتیم،امروز  
بال و پری باشد اگر حال پریدن نیست

گفتند آخر میرسد یک روز خوب، اما
حکم شنیدن های این دنیا که دیدن نیست
 


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 مرداد 1397 1589 0 5
صفحه 12 از 29ابتدا   قبلی   7  8  9  10  11  [12]  13  14  15  16  بعدی   انتها