اتوبان، قم، عوارضي، تهران
من سراسيمه ميرسم از راه
گنبدي و مناره اي و… حرم!
السلام عليك روح الله!
وارد صحن ميشوم آرام
تا كه عرض ارادتي بكنم
هم ببندم دوباره پيماني
تا مبادا كه غفلتي بكنم
چه شلوغ است دورتان امروز
جمعيت هست و شوق مهماني
ميپذيري ميان اين مردم
يك جوان با هواي باراني؟
من گمان ميكنم كنار ضريح
عطر و طعم حضورتان جاري ست
ميشود با تو درد دل كنم و
تو ببخشي اگر كه تكراري ست
يا ببخشي اگر كه صحبت من
مستحبات اين زيارت نيست
به شهيدان قسم دلم تنگ است
به خدا قصد من جسارت نيست
چه شكوهي به هم زده آقا!
حرم از نقشه هاي يارانت
من شنيدم كه فرق دارد با
سازه ي ساده ي جمارانت…
من جماران نرفته ميدانم
جنس تو جنس اين حرم ها نيست
چه كسي مانده كه نميداند
كه خميني به سادگي مي زيست؟
بگذريم از حرم… اجازه بده
دوستان را رها كنم كم كم
برسم به نفوذ دشمن ها
به نفوذي خزنده و مبهم…
واي اگر دست هاي پنهاني
پشت پرده كمك كنند او را
گرگ را بين گله راه دهند
با قلم مو بزك كنند او را
كم كم اینگونه نرم و آهسته
دست تحريف ميرسد به شما
خاطراتي كه نو به نو هر روز
نسبتي تازه ميدهد به شما…
بين اين موج ها، هياهوها
يك طرف هم صحيفه ي نور است
بايد انگار پرس و جو كنمت!
چه امامي؟ كدام منظور است؟
ولي القصه من دلم قرص است
كه تو حرفت نميرود از ياد
كه فقط ميكنم دعا هر شب
سر سيدعلي سلامت باد!
در كنار تمام اين غم ها
از حكايات عشق بايد گفت
آنطرف تر ز مرز ايران از
كربلاي دمشق بايد گفت
باز پوتين به پا، به سر سربند
عده اي عشق شان به گمنامي ست
روي دوش تمامشان امروز
علم انقلاب اسلامي ست
بچه هاي شما دوباره به جنگ
ميروند و شهيد مي آيند
با هزاران ستاره روي بدن
در لباسي سپيد مي آيند
انقلاب از قديم زنده تر است
و دفاع مقدسش باقي ست
پشت اين مردهاي آزاده
دست خونين حضرت ساقي ست
و دعا كن شما كه يك جمعه
به همين زودي، از افق، خورشيد
بدرخشد… بهار برگردد…
برسد موعد جهاني عيد…
فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها
12 بهمن 1395
2593
4
4.67