یکشنبه, 11 خرداد,1404 |

ملک مرگ

مجبور شدم با ملک مرگ در اُفتم
تا بلکه کمی دیرتر از پای بیفتم

با رحم به این غنچه پژمرده نظر کن
بگذار بر این دیده قدم، بلکه شکفتم

آنچه که مرا از نفس انداخته ای دوست
آن راز مگو بود که در سینه‌ نهفتم

کذب است که گوشم به نصیحت شنوا نیست
یک عمر من از حضرت دل پند شنفتم

هر جور که شد حرف دلم را زدم امروز
فردا که شد ای عشق نگویی که نگفتم


سیدجعفر حیدری | دوره هفتم آفتابگردان ها

18 آذر 1397 1653 0 3.5

حنای پینه

دست های زخمی اش حنای پینه بسته است
 زیر بار زندگی تنش همیشه خسته است

دست میکند درون جیب خالی کتش
بند زندگی شبیه جیب او گسسته است

پینه میزند لباس های کهنه را ولی
هیچ مرحمی به روی زخم دل نبسته است

توی جیب کوچکش به جای پول های سبز
قبض گاز وبرق و آب خانه دسته دسته است

یاری اش نمیکند دوباره کفش پاره اش 
از نفس  بریده گوشه ای ز پا نشسته است

مرد گریه میکند اگر شبیه او دلش
بارها به جرم کارگر شدن شکسته است

خسته از مرور غصه های زندگی ،چرا
کارخانه های شهرشان همیشه بسته است

روزنامه ها به جای کار  اگهی زدند
از فروش کارخانه ای که ورشکسته است


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

18 آذر 1397 1629 0 4.5

باد

از بند حیاط دامنی را ببرد

روزی دیگر پیرهنی را ببرد

تا اینکه درخت لخت پوشیده شود

می گشت که چادر زنی را ببرد


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

14 آذر 1397 1162 0 5

غرق آرامشی و از هیجان می گویی

غرق آرامشی و از هیجان می گویی

از هدر رفتن خون های جهان می گویی

 

در شگفتم به تو خورشید نتابیده ولی

زیر سایه سخن از سوختگان می گویی

 

چشم های تو نیفتاده به مسجد امّا

از خرافات مسلمانی مان می گویی

 

من ندانم که تو را شیخ جفاکار چه کرد

که چنین با دل پر آه اذان می گویی

 

گاهی از گم شدن راه رسیدن به خدا

گاهی از راه رسیدن به همان می گویی

 

فرض حرف تو درست است که ما جیره خوریم

تو چرا شعر خود از بهره ی نان می گویی؟؟

 

منزوی باش که عزّت بدهندت در خاک

لاله ای می شوی و شعر عیان می گویی

 

درس افتادگی آموز که فیضت بدهند

بعد از آن شعر نه، اسرار نهان می گویی

 

#محمد_معروفی


محمّد معروفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

07 آذر 1397 1063 0 5

غبطه

آنجا که چشم خشک به تر غبطه می خورد
خورشید آسمان به قمر غبطه می خورد

 

"لا یوصَف" است عاقبت خادمین تان
بر حسن آن، قضا و قدر غبطه می خورد

 

خود را هر آنکه خرج شما کرده برده است
گویی که سود هم به ضرر غبطه می خورد

 

با روضه ها بزرگ شدیم و عجیب نیست
بر حالمان حبیب اگر غبطه می خورد

 

پایان قصه هر که به ما طعنه می زده است
بر جایگاه مان چقدر غبطه می خورد

 

هر گاه بین روضه تو اه می کشم
سر تا به پا تنم به جگر غبطه می خورد

 

باران تیر بود و سپر هر چه شد گرفت
دارد غلام تان به سپر غبطه می خورد

 

دیگر کسی پس از سر و انگشت خاتم ات
بر یک لباس کهنه مگر غبطه می خورد؟


سیدجعفر حیدری | دوره هفتم آفتابگردان ها

05 آذر 1397 1764 0 4.67

کوچه باغ عشق

پنجره با قدمت شوق تماشا دارد
قدمت روی سر کوچهء ما جادارد
گام تو هول عظیمی به درختان داده
برگِ زیر قدمت بوسه تمنا دارد
آهوی پای تو می اید و دل با نازش،
شوق همراه شدن تا  ته  صحرا دارد
بسکه زیبایی تو مسئله ای بی نقص است
چشم از روی حسادت تب حاشا دارد
پشت این پنجره یک شهر به دنبال تواَند
سرِ تو این دل من با همه دعوا دارد
باز سردم شدو رویای تورا هاکردم
تن من در بغل امن تو گرما دارد
ای که از کوچه ی تنهایی من میگذری
خبرت هست نگاهم به تو معنا دارد؟
عشق با هرنفست ریشه دواندست به دل
زندگی با تو فقط میل به فردا دارد.
هانیه محمدی


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

17 آبان 1397 1130 0 3.67

پیراهن پاییزی دنیا

گلوی آسمان این روزها از بغض لبریز است
زمین چشم انتظار بوسه باران یکریز است

صدای خش خش برگ و صدای شرشر باران
جهان سر مست از این رقص و آواز دل انگیز است

 

دوباره فصل،فصل دیدن رنگین کمان برگ

میان مزرعه،کوچه،خیابان،باغ و جالیز است

درختی گیسوانش را پریشان کرده برشانه
درخت دیگری با باد پاییزی گلاویز است

به شوق دیدن پیراهن پاییزی دنیاست
اگر خورشید در این فصل ِ بارانی سحر خیز است

جهان هر چند زیبا نیست،زیبا میشود وقتی
به روی شانه اش موی طلایی رنگ پاییز است

 


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

13 آبان 1397 1798 0 5

زیارت اربعین

خلاص اولوبدی ستم دن حسین عزالی باجون

گلیب دی مدفنیوه قلبیدن یارالی باجون

 

گئچه نده قتگه ایندن او قانلی گوداله

نئجه سالوبدی ئوزون باقلی قول وفالی باجون

 

گورنده نٲشیوین ئوسته او سنگ پاره لری

قیامت ائتدی او دم قومیدن آرالی باجون

 

دولاندی کوفه نیده،شامیده...نه عزتیله

سینیق کجاوه نین ئوسته باشی بلالی باجون

 

دیوم کی غارت اولوبدور خزانه‌ی عمروم

اینانمیرام قالا سنسیز بئله،حیالی باجون

 

دیوم نه حالیله آرام ائدیب دی قیزلاریوی

دیه ن ده لب لریوه خیزران،نوالی باجون

 

دولاندی غم لریله کوفه نی نه لر گوردی

قاییتدی گلدی دوباره بو ماجرالی باجون

 

گوزون یاشیله دئدی "یاسلی"نوحه سین بو گئجه

دعا ائدیب دی اونی ایندی کربلالی باجون

 

#مهناز_دهقان

#اربعین_تسلیت

#شعر_و_نوحه_ترکی


مهناز دهقان | دوره هفتم آفتابگردان ها

08 آبان 1397 1153 0 5

گل سر بریده

 

در دشت ترانه ای حزین پیچیده

ابری شده آسمان و خون باریده
با این همه گل صدای بلبل تلخست
شاید گل سر بریده ای را دیده

 


محمد مهدی کلاته عربی | دوره هفتم آفتابگردان ها

30 مهر 1397 1226 0 5

لباس غم

لباس غمت را که پوشیده ایم
به هرچه سیاهیست تابیده ایم
کنار تو چون کوه محکم شدیم
ز طوفان دشمن نلرزیده ایم
گذشتیم از این سر همان لحظه که
سرت را سر نیزه ها دیده ایم
برای تو مردن خود زندگی ست
همین زندگی را پسندیده ایم
در اهواز در سوریه در یمن
به خون موج در موج رقصیده ایم
به دیدار شش گوشه دل بسته ایم
به عشقت فقط سیب بوئیده ایم 


محمد مهدی کلاته عربی | دوره هفتم آفتابگردان ها

26 مهر 1397 1044 0 4

حامی

هم سایه ی دردو غمِ این خانه بودم

گاهی برای گریه هایم شانه بودم

آغوش غم را هیج وقت از خود نخواندم

در لشکرم تنها ترین دیوانه بودم

در هر شکستی از قمار زندگانی

افتان و خیزان در پی میخانه بودم

باهر نیازِ این دلم پرمیکشیدم

من در خودم در جست و جوی دانه بودم

گاهی خودم هم از خودم غافل شدم چون

بسکه پیِ سامانِ این ویرانه بودم

هرگز کسی همراه این دیوانگی نیست

از بچگی درگیرِ این افسانه بودم

شاید تمام این عقاید یک بهانست

شاید پیِ یک حامیِ مردانه بودم... هانیه محمدی


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

25 مهر 1397 1034 0 4.5

سردارِ بی سرباز مانده

نذر امام حسن مجتبی(ع)


کاش میشد میسرودم  آن نگاه روشنت را
از خدا باید بپرسم شیوه ی فهمیدنت را

 

بعد تو دنیا ندیده در خودش دیگر کریمی 
دست های خالی ما میشناسد دامنت را

 

گرچه یاری در کنارت نیست،میترساند اما
نام تو سردارِ بی سرباز مانده! دشمنت را

 

میشناسد غربتت را یک جهان وقتی که حتی
زیر سقف خانه هم پیدا نکردی مامنت را

 

زیر پیراهن زره پوشیده ای یک عمر اما
کاش میپوشیدی از روی کفن هم جوشنت را

 

 

درد از این بیشتر که وقت رفتن جای مادر
بوسه باران کرده سیل تیر ها زخم تنت را؟

 

هر زمان باران بگیرد با خودم می گویم ای کاش 
آب و جارو کرده باشد ، گرد و خاک مدفنت را

 


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

24 مهر 1397 1784 0 5

هدیه به امام رضا(ع)

ای رأفتت همیشه زبانزد به خاص و عام

حاجت دهنده ای به دعاهای ناتمام

هر لحظه از نسیم خوش توس می رسد

عطر گل غریب گلستان براین مشام

عمری نفس کشیده دلم در هوای یار

ای یار آشنای نفس های مستدام

با تو در آسمانم و هر لحظه در عروج

بی تو در امتداد سرازیری ام مدام

حس می کنم کنار ضریح ایستاده ام

وقتی که در غزل به شما می دهم سلام


سیدحسین احمدپور | دوره هفتم آفتابگردان ها

23 مهر 1397 1608 0 5

سرما

سرما، سرما،سردی سوزان دارد

صد قطب در اندام تو جریان دارد

پاییز و بهار...نیست در رگ هایت

تقویم تنت فقط زمستان دارد


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

21 مهر 1397 1331 0 3

دوبیتی

بمان تشویش من پایان بگیرد
بُتم از دیدن تو جان بگیرد

چه میشد بینمان مرزی نمیبود
که کابل بوسه از تهران بگیرد

غلامرضا_حسنی


غلامرضا حسنی | دوره هفتم آفتابگردان ها

19 مهر 1397 1219 0 2.38
صفحه 8 از 29ابتدا   قبلی   3  4  5  6  7  [8]  9  10  11  12  بعدی   انتها