پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

#صل_الله_علیک_یا_زینب

افسوس! نگاه تو به هر سو افتاد

یادت به در و آتش و پهلو افتاد

روی لب تو شکر مدام اما صبر

هفتاد و دو مرتبه به زانو افتاد


معصومه آقامحمدی | دوره هفتم آفتابگردان ها

24 شهریور 1397 1112 0 5

قصه سربند

مرثیه خوان غصه هایش آسمان بود
آن لحظه ها بی شک خدا هم روضه خوان بود


دردی که او را عاقبت انداخت از پا
زخم فراوانش که نه....داغ جوان بود

حتی برای سنگ ها آغوش وا کرد
در گوشه گودال هم او مهربان بود


انگشتر ش را چون پدر بخشید اما
این بار سائل در لباس ساربان بود

مظلوم بود و تشنه و تنها و زخمی
با این همه، در بین صحرا بی نشان بود


یک کاروان در سایه اش میرفت آرام
اما خودش بر روی نی بی سایبان بود
*******

سربند،وقتی قصه اش را گفت دیدند
از یاحسین سرخ آن ،اشکی روان بود
 


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

22 شهریور 1397 1636 0 4.83

مادر من

من گُمان میکنم که خلقت تو

بعدِ دریا و آسمان بوده

وسعت آسمان شده بغلت

قدر دریا دلت روان بوده

یا که نه،بعد خلقت بدنت

از دلت آفریده شد دریا

گل آغوش تو که لازم شد

نقش هفت آسمان دهد اینجا

به جهانی که درتو جاری شد

و به ایمان دامنت سوگند

تو چنان هم زنی و هم مردی

که من از غیرتت شدم خرسند

وقتِ زن بودنت به ابرویی

عشوه ها در رُخت به پا کردی

غیرت مرد قصه ها بودی

با دونقشت همیشه تا کردی

چادرت آن زمان که زن هستی

میزند بر خیال شومی سنگ

آن زمان که تو مَردی،مثله عبا

می شود یک حریم امن و قشنگ

گرچه دنیای من قفس بوده

شوق پرواز در تورا دارم

مادرم آرزوی من اینست:

بر دو دستِ تو بوسه بگذارم.


هانیه محمدی رودپشت | دوره هفتم آفتابگردان ها

22 شهریور 1397 924 0

ظهر ماجرا

 

راوی روایت کرد : ظهر ماجرا بود

آغاز رقص عشق در بزم بلا بود

 

جنگ است و یک دنیا جدائی...درد...اما

آغاز مرحم وصل ها در کربلا بود

 

در چشم هایت نور غرق تاب و تب ها

در پیش رو نبضی که در چشم خدا بود

 

خورشید می تابید از آن ماه چهره

در گرگ و میش نینوا قبله نما بود

 

گوئی حماسه با تمام زخم هایش 

در مرثیه خوانی غزلخوان شما بود

 

راوی روایت کرد : پرواز بلندت

تنها به چشم آسمان نام آشنا بود

 

مبهوت مانده از وصالی آنچنان سرخ

آن مرگ بوده یا حیات مردها بود؟!


بتول محمدی | دوره هفتم آفتابگردان ها

21 شهریور 1397 1003 0 3.33

ظهر ماجرا

راوی روایت کرد : ظهر ماجرا بود

 

آغاز رقص عشق در بزم بلا بود

 

جنگ است و یک دنیا جدائی...درد...اما

 

آغاز مرحم وصل ها در کربلا بود

 

در چشم هایت نور غرق تاب و تب ها

 

در پیش رو نبضی که در چشم خدا بود

 

خورشید می تابید از آن ماه چهره

 

در گرگ و میش نینوا قبله نما بود

 

گوئی حماسه با تمام زخم هایش 

 

در مرثیه خوانی غزلخوان شما بود

 

راوی روایت کرد : پرواز بلندت

 

تنها به چشم آسمان نام آشنا بود

 

مبهوت مانده از وصالی آنچنان سرخ

 

آن مرگ بوده یا حیات مردها بود؟!


بتول محمدی | دوره هفتم آفتابگردان ها

21 شهریور 1397 970 0

سفیر حسین

با آنکه غیر از سایه اش یاور ندارد
جز فکر مولایش ولی در سر ندارد

شهری که روزی دست یاری داد،امروز
در دست غیر از نیزه و خنجر ندارد

هر چند اهل کوفه صدها چهره دارند
 این روی آنها را ولی باور ندارد

وا میکند با گریه هایش روزه اش را
در سفره اش چیزی از این بهتر ندارد


تنهاست بین مردم شهری که در آن
هی سنگ میبارد ولی سنگر ندارد

  میخواست بنویسد دوباره نامه ای،حیف
جز خون سرخش جوهری دیگر ندارد


مانند محبوبش سرش از تن جدا شد
اما خدا را شکر او خواهر ندارد.....

 


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

19 شهریور 1397 1512 0 5

مورچه

دانه دانه به خانه خود می برد

ذره ذره زمان برایش می مرد

تا جمع شدند و خسته گی اش در رفت

جاروبرقی تمام آنها را خورد

 

زینب زمانی

شهریور 1397


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

16 شهریور 1397 1274 0 5

دیوار

نقاشی ام خوب بود 

دیواری دورش کشیدم که نرود

نقاشی اش عالی بود

روی همان دیوار راهش را کشید

و رفت...


امید رهایی | دوره پنجم آفتابگردان ها

16 شهریور 1397 1264 0 5

استقبال از ماه محرم

دارد صدای ناله مادر می آید
از دور بوی لاله پرپر می آید

هرسال عاشوراتر از سال گذشته ست
کفر جهان کفر دارد درمی آید

کرب و بلا مهد شکوفایی ست آری
اصغر به میدان می رود اکبر می آید!

در نوجوانی مرگ "احلی من عسل" نیست
این کار تنها از شهادت برمی آید

مثل رقیه بیقرار یار باشی
ویرانه ثابت کرده او با سر می آید!

در روضه های اهل دل مضمون زیاد است
کمتر گریز از آتش و معجر می آید

باید بلرزد کاخ های ظلم ای شیخ
وقتی صدایت از روی منبر می آید

ما زخمی زخم زبان هاییم اما
این روزگار تلخ آخر سرمی آید
 


علی سلیمیان | دوره هفتم آفتابگردان ها

13 شهریور 1397 1305 0 5

پدر❤

زمانی که بهارم زرد باشد

تمام هستی من درد باشد

پدر راه نجاتم است، آری

فرشته می تواند مرد باشد !!

 


معصومه آقامحمدی | دوره هفتم آفتابگردان ها

12 شهریور 1397 1269 0 5

بیشه بی شیر

گفته بودی عشق بر پاهای من زنجیر نیست

زخم تلخ حرفهایت کمتر از شمشیر نیست 

 

حد و مرزم را مشخص کن برایم مرد من

بازوانم از حصار دستهایت سیر نیست

 

حرف رفتن میزنی تا باز آشوبم کنی

این جواب گریه های این زن دلگیر نیست

 

میرسد روزی که عشقم در دلت جا خوش کند

مطمینم عاقبت اصرار بی تاثیر نیست

#

باز جولان میدهد کفتار و میرقصد شغال

هیچ چیزی بدتر از یک بیشه بی شیر نیست

 

 


نسرین عسکری | دوره هفتم آفتابگردان ها

03 شهریور 1397 2193 0 5

خودم

دلم برای تو تنگ است؟ نه، برای خودم

منی که گم شده ام پشت ردپای خودم

 

تمام آینه ها قاب عکس تو شده اند

از آن زمان که نشاندم تو را به جای خودم

 

تو یک معادله بی شمار مجهولی

و من که حل شده ام در جوابهای خودم

 

تو مرد زاده تیری و من زمستانم

دلم هوای تو کرده است یا هوای خودم؟


نسرین عسکری | دوره هفتم آفتابگردان ها

03 شهریور 1397 1258 0 5

جاودانگی

طعم خوش شاعرانگی یادم رفت
شیرینی نان خانگی یادم رفت

از بس که در این قفس پر و بال زدم
دیگر غم جاودانگی یادم رفت


محمد هدایت زاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

31 مرداد 1397 1293 0 5

اسیر

یک عمر اسیر عکس‌هایت بودم

تبعیدی حرم دست هایت بودم

 

من را که به خاک میسپردند هنوز...

با آنهمه درد و رنج یادت بودم 


زهرا غفاری | دوره هفتم آفتابگردان ها

31 مرداد 1397 2421 0 4

یک رباعی طنز

معده است رئیس کل و ما مرئوسیم
با چنجه و شیشلیکمان مأنوسیم

با عید مخالفیم و فردا صبحش
پیشانی کلّه پاچه را می‌بوسیم!

#عید_قربان
#روشنفکرنمایی


محمد حسین فیض اخلاقی | دوره ششم آفتابگردان ها

28 مرداد 1397 1390 0 5
صفحه 10 از 29ابتدا   قبلی   5  6  7  8  9  [10]  11  12  13  14  بعدی   انتها