پنجشنبه, 01 آذر,1403 |

غزلی آیینی...

قلم به دست گرفتم که شعر بنویسم

حسین گفتم و آیینه بر زمین افتاد

 

همین که آینه ها را نگاه می کردم

شنیدم از سر ایوان صدای گریه و داد

 

دوان به سمت صدا رفتم آه خواهر بود

شماره ی ضربانم فراتر از اعداد...

 

نشسته بود به ماهی سرخ می نگریست

که از حوض آمده بیرون و داشت جان می داد

 

هنوز بازدمم نیمه بود، فهمیدم

که روسریش هم از خشم باد، رفته به باد

 

در آن میانه دو چشمم سیاه پوشیدند

عزا گرفتم و با ضجّه می زدم فریاد

 

مرا گرفت در آغوش و گفت گریه نکن

که اشک های تو کرده کلاغ ها را شاد

 

و بوسه زد به سرم گفت: ای برادر من

تمام بود و نبودم سرت سلامت باد

 

 

#محمد_معروفی


محمّد معروفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

13 فروردین 1398 1177 0 2.4

پریشانم...

نگاه می کنم آئینه را پریشانم

وَ از تلاطم بسیار خویش حیرانم

 

منم در آینه یا فرد دیگری هستم

برای یافتن خود ز خود گریزانم

 

لبم به خنده منقّش ولی پر از دردم

کنار پنجره تا صبح غرق بارانم

 

به سبز بودن من غبطه می خورید امّا

درخت یخ زده ای در دل زمستانم

 

وَ در مسیر رسیدن به شهر رویاها

خطوط ممتد سرگشته ی خیابانم

 

سکوت کردن من مُهر لال بودن نیست

نخواستم که کسی را ز خود برنجانم

 

#محمد_معروفی


محمّد معروفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

13 فروردین 1398 1038 0 4

سیل

چشمان سیاه ابر  تا گریان شد

لبهای زمین از غم او خندان شد

پر بود دلش از همه ،بارید آنقدر

تا شهر به دست رودها ویران شد


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

10 فروردین 1398 1156 0 3.33

یا امیرالمؤمنین..

🌸یاامیرالمؤمنین 🌸

ساقی میکده و جام می و شور و طرب 
کعبه وا کرده به مدح تو،به تحسین تو لب 

گل بریزید قدم رنجه کند مادر ماه
فاطمه بنت اسد می رسد از خانه ی رب 

کعبه از دلبر خود با جگر خون دل کند..
شب مهتاب شد و ماه درآمد چه عجب !

«چه مبارک سحری  بود و چه فرخنده شبی»
شب میلاد تو در سیزده ماه رجب 

ای همه هاشمیان گوشه نشین لب تو 
کودکی چون تو کجا این  همه با اصل و نسب 

مثل تو حیدر کرار کسی نیست که نیست 
 تو که در معرکه ها باز نگشتی به عقب  

جز محمد چه کسی قدر تورا می دانست 
آه از جهل عرب جهل عرب جهل عرب 

دست بیعت به تو دادم تو امیری تو امیر 
که خداوند به تو داده یدالله لقب 

تا که با ذکر علی روزه ی من باز شود
وقت افطار دگر نیست نیازی به رطب 

#فاطمه_معصومه_شریف


فاطمه معصومه شریف | دوره ششم آفتابگردان ها

29 اسفند 1397 984 0 4

پرواز

ساز و برگ سفرت کوله ی پرواز شده است

آسمان منتظرت،کوچ تو آغاز شده است

 

آب از کاسه و اشک از قدح چشمم ریخت

دیدم انگار که بال سفرت باز شده است

 

کوچه بعد از تو چنین بهت زده برجاماند

چشم هایت پس از آن شاهد صد راز شده است

 

رفته ای باغچه با خانه و اهلش قهر است

خُلق او بعد تو طفلی است که لجباز شده است

#

بند پوتین تو را کودکمان بست شبی

مرد این خانه شبی مثل تو سرباز شده است

 

 


بتول محمدی | دوره هفتم آفتابگردان ها

10 اسفند 1397 1040 0 3

شهر با انصاف

توو شهر ما این شهر با انصاف

یه عده هستن ساکن کاخن

یه عده توو بیقوله ی نمدار

زندن ولی با مرگ سرشاخن

 

بابام یعنی مرد این خونه

بدجوری از دنیا دلش خونه

کاشکی یکی پیدا بشه چرخ

دنیا رو به کامش بچرخونه

 

بابام از شبهای این دنیا

یه خواب آسوده طلب داره

از عالم و آدم گریزونه

به عالم و آدم بدهکاره

 

مادر ولی تا میرسه خوابه

هم خوابه ی قرصای اعصابه

رخت خودش چرکه ولی هر روز

رختای چرکه شهر و میسابه

 

- بابامه و بغض هنوزی که

دود چراغ گرد سوزی که

کز کرده کنج سردی دستاش

یه آدمه گنجشک روزی که-

 

عمری تمومه سهمش از دنیا

سگ دو زدن تا بوق سگ بوده

عمری دس و پاهاش که سهله

لبخند هاشم رگ به رگ بوده

 

یه عمره که یه گوله آتیشه

چشمای سردش  معدن نفته

یه اخم لاکردار لامصب

لبخند رو لبهاشو کش رفته

 

کاشکی همین خنده همین شادی

واسه دلای ما دلش میرفت

کاشکی یکی  پیدا میشد یه شب

دردای بی درمونو کش میرفت

 

#مرضیه_شهیدی

 

#فقر

#بی_عدالتی


مرضیه شهیدی | دوره چهارم آفتابگردان ها

04 اسفند 1397 950 0 5

فصلِ امتحان

 

دوباره فصلِ امتحان و کاره

خدا سرِ کافرشَم نیاره

واسه خودم شدم یه پا پدیده

هرچی که خوندم از سَرم پریده

رسیده دستم دو سه تا فیلمِ آس

واحدا هم خودش یه جور میشه پاس

یه تیکه فیلمو تا تَهِش ببینم

دیگه میرم پیشِ کتاب میشینم

اونایی که از پنجِ صبح میخونن

فقط اونا حال منو میدونن

 

بابا میگه: فقط میخوام بیفتی!!

حتی یه درسو، دست و پا چُلُفتی

حسابی می پزم یه آشی واسَه ت

تخم چشماتو میذارم تو کاسَه ت...

 

حالا که روز امتحان رسیده

تخم چشام یهویی تیر کشیده!

انگاری طراحِ سوال داعشه

طوری سوال میدن طرف تا بشه

یه دوربین و دو تا مراقب دارن

کنار دَر ژرمن شیپر میذارن

سوال کنی چشمتو در میاره

توی گلوت خودکارِ بیک میذاره

بذار یکم شنا کنم تو دَردم

باید تو اوج خدافظی میکردم

کسی که بُنیه ی قوی نداره،

گُل میخوره درسی رو بر می داره

شِکَر خوری مثل همیشه واس ماس

باید دیگه هر جوری هَس بشم پاس

 


نیلوفر ناظری | دوره هفتم آفتابگردان ها

29 بهمن 1397 939 0 5

آلودگی هوا

 

هوایِ شهرمون چقد(ر) تمیزه

 چش نخوره تمیزتر از ونیزه

انگار خنک تر شده از دو روز پیش

دما رسید به مثبتِ شصت و شیش

هوا با این گرما مجهز میشه

آدم فقط یه خرده آبپز میشه

غبار اومد جا توو دِلا وا کنه

نسیم اومد خاک توو سرِ ما کنه

حنجره مون چیزی ازش نمونده

گرد و غبار تا اینجامون رسونده

گرد و غبار هِیکلمو...بگذریم!

کثیفی پا تا سرمو...بگذریم!

خونه درش بازه به روت ...نه بسته

مگس میاد جمع میشه دسته دسته

ریه م نمیخواد کسی رو ببینه

میخواد پیش گرد و غبار بشینه

فقط یه کم مشکل من  فشاره

یواش یواش بابامو در بیاره

دیگه پرنده ای نمونده باقی

افتاده روو سرم درسته طاقی

بهتره با ماسک دهن ببندم

آفت زدم نمی تونم بخندم

تا منو توو کما نبرده هوا

خودت به دادِ من بِرِس ای خدا


نیلوفر ناظری | دوره هفتم آفتابگردان ها

29 بهمن 1397 996 0 5

ازدواج

تازگیا همه یه جوری شدن

کلیدشون قفل شده روی من

 

مامان کت و شلوار نو خریده

خدا میدونه که چه خوابی دیده

 

مدتیه اینور و اونور میره

گیر داده که برام یه زن بگیره

 

بهش میگم که قید عشقو زدم

فعلا میخوام ادامه تحصیل بدم

 

وضعیت مالیمو که می بینی

اون تَه مَهام توی ضریب جینی

 

تو که خودت اهل کیابیایی

کی زنشو به من میده خدایی؟!

 

تازه هنوز جوونیمم نکردم

اصلنم ادعام نمیشه مردم

 

چونکه کرایه ماشینم ندارم

رو خط یازده خودم سوارم!

 

هرجا بری برای خواستگاری

طرف ازت می پرسه که چی داری

 

وقتی که دید حساب بانکیم پره

از حشراتی مثل ساس و خوره

 

وقتی شنید تموم ملک و مالم

چارتا خونه س اونم توی خیالم

 

دید منو توی شغل باکلاسم

هر روز سر محلمون پلاسم

 

اگه دلش سوخته باشه به حالم

دسته گلو میکنه تو طحالم

 

با چن تا مشت و لگد و کشیده

راه خروجی رو نشونم میده

 

به مادرم میگم بابا بی خیال!

میخواد برام زن بگیره بی ریال!

 

با کل فامیل شده یار و همدست

تا اینکه ساقط بشم از نیست و هست

 

طفلی تموم آرزوش همینه

یه روز منو با همسرم ببینه

 

با اینکه خیلی وضعیت خطیره

خدا کنه حاجتشو بگیره!


نیلوفر ناظری | دوره هفتم آفتابگردان ها

29 بهمن 1397 1210 0 4.8

مدار صلح جهان

بسم  الله الرحمن الرحیم

 

بیا  که غصه و غمها قطار خواهد شد
بدست سبز تو آتش مهار خواهد شد

 

اگر چه فصل خزان خون به دل شدیم اما
هزار غنچه به عشقت انار خواهد شد

 

به سینه ات زده ای سنگ تک تک ما را
ببخش عاشقت آیینه دار خواهد شد

 

تو حاضری و خود ما ز خویش بی خبریم
همیشه  مرد پیاده سوار خواهد شد
 
به یک اشاره ی تو  طرح جنگ می سوزد
مدار صلح جهان برقرار خواهد شد


عفت  نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

24 بهمن 1397 923 1 4

فضه آن گنجیست که...


#صلی_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
#السلام_علی_انصار_الحسین

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقف کوثر  کرده خود را قطره ای دریا شده است
روزه میگیرد برای نذر نوکر پا شده است

 

آسمان قلب او صاف است از این حیث که
سهم افطارش نصیب طفل بی بابا شده ست

 

هرچه مولایش بخواهد زود می گوید به چشم 
این ادب آموزه ای در مکتب زهرا شده است 

 

او شریک  شادی و غم های اهل خانه است
فاطمیه ای درون سینه اش برپا شد است

 

حوض کوثر تا صدایش زد زمین افتاد آه
می زند بر سر اگر فواره بغضش وا شده است

 

همتی مردانه دارد در حراست از ولی
خطبه هایش به زبان حیدری معنا شده است

 

از کراماتش همین بس که مدال نوکری 
تا ابد بر گردن امثال او امضا شده است

 

بازتاب رنج او در نوکری پنهان شده است
فضه آن گنجیست که در خانه اش پیدا شده است


***

کربلا در زیر نعل اسبها جان می سپرد
فضه ای که قسمتش شد کشته ی زهرا شود

 

#عفت_نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

17 بهمن 1397 1201 0

سّرّسر

بسم الله الرحمن الرحیم


(تقدیم به سردار بی سر عبدالله اسکندری)

 

 

همان که کفر دشمن را در آورده کمین مانده
سرش را داده تا ثابت کند که پای دین مانده

 

همان سردار گمنامی که نام آور ترین مرد است
همان عبد خدایی که سرش بر نی چنین مانده

 

رجز خوانده  که بی شک دشمنش از کوره در رفته
نشان حیدری بودن برآن  نقش نگین مانده

 

قیامت شد به پا وقتی که سر خط خبر ها شد
نگاه نافذش در چشم های دوربین مانده

 

صدای زنگ خانه *"سّرّ سر "را بر ملا کرده 
و رد پای اشک همسرش بر آستین مانده

 

نمی خواهد که دشمن شاد گردد بر نمی گردد
طواف پیکرش هم بر دل این سرزمین مانده

 

عفت نظری

 

*سّرّسر  نام کتاب زندگی شهید مدافع حرم عبدالله اسکندری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

17 بهمن 1397 992 0

حبل المتین دست بسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آتش به جان در ، به جان خانه افتاد
یک شعله از آن بر پر  پروانه افتاد

 

آهی کشید از درد… ، غنچه گشت پر پر
از دست میخ پشت در  ، پیمانه افتاد

 

 حبل المتین را دست بسته دید، برخواست
پای ولایت غیرتش ، جانانه افتاد

 

یک روز نه ،یک هفته نه ، بلکه نود روز
شد بستری در خانه ، مظلومانه افتاد

 

هر چه دعا میکرد ، سهم دیگران بود
آن دست های مهربان ، از شانه افتاد

 

برخواست روز آخری نان پخت ،
(در شهر
پیچید عطرش)، سفره ی صبحانه افتاد

 

گیسوی کوه صبر را ، شانه که می زد
از دست او یکباره اما شانه افتاد

 

وقت وصیت شد جگرها یک به یک سوخت
حرف از تب رفتن که شد ریحانه افتاد

 

تابوت را بر شانه اش دریا که میبرد
آوای جانسوزی در آن ویرانه افتاد

 

در چشم دریا ،چه حروفی موج میزد!!
زهرا همان نوری که دانه دانه افتاد.


عفت نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

17 بهمن 1397 912 0

دخترخورشید

برقلب من خسته نشسته ست غباری...

وقتش شده ای عشق،براین خاک بباری...

توقلب مراخوب بهم ریخته ای،مرد!

تاباغچه ای ازگل آلاله بکاری...

دریای پرازموج شده برکه قلبم...

اماتوجسورانه به هرموج،سواری...

آرامی وپرمهر،دل انگیزی ومحزون...

ازجنس نواهای پرازسوز دوتاری

من دخترخورشیدم و سوزانم ومغرور...

سرسخت ترین مرد،دراین شهرودیاری...


حانیه مودب | دوره هفتم آفتابگردان ها

16 بهمن 1397 994 0 4.75

آتش

خشم و آشوب و شراره است سراپا آتش

چه بلاها که نیاورده سر ما آتش

ناگهان می دَرد اندوخته عمر تو را

سنگدل، سرکش و بی رحم همانا آتش

از ازل کینه ای از خاک به دل داشته است

از همان روز نخستین شده رسوا آتش گفتم‌

آتش جگرم سوخت خدا رحم کند

می کشد ذهن مرا تا به کجاها آتش؟

تسلیت در همه جا رسم و رسومی دارد

جمعیت پشت در خانه ما با آتش

ناگهان جان نبی فاطمه از جا برخاست

بلکه خاموش شود در دل اعدا آتش

بلکه با آمدنش چکمه خجالت بکشد

یا حیایی کند از دیدن حورا آتش

دُر گرفتند اگر عالم و آدم یک عمر

گُر گرفت از در کاشانه زهرا آتش

پشت در چاره عالم چه کند چاره نداشت

یا که باید ز علی دل بکند یا آتش

آسمان تیره زمین تار خدایا چه شده

کینه دارند از این گل همه حتی آتش

لگد رهگذران ساقه گل را که شکست

ناله زد فضه بیا، زد دل ما را آتش

باغبان یک طرف و شاخه طوبی طرفی

بین شان فاصله انداخته گویا آتش

هر غمی در دلت افتاد مبادا غربت

هرچه آید به سرت باز مبادا آتش

از دری سوخته تا خیمه ای افروخته آه‌‌‌...

چه بلاها که نیاورده سر ما آتش 


سیدجعفر حیدری | دوره هفتم آفتابگردان ها

16 بهمن 1397 1584 1 4.5
صفحه 6 از 29ابتدا   قبلی   1  2  3  4  5  [6]  7  8  9  10  بعدی   انتها